loading...
پایگاه آموزشی تفریحی کمپنا
milad بازدید : 1419 دوشنبه 27 آبان 1392 نظرات (0)

رمان نامزد من (فصل دهم ) -نویسنده امیر

فریادم تو گوش خودم زنگ انداخت 
-چــــــــــــــــی؟؟؟
صدای بم حاج حسین دوباره تو گوشم پیچید 
- یه از دخترم بی خبرم کدوم جهنم دره ای هستید ؟
خنده های عصبیم باعث شد آیتان سرشو بلند کنه ، بهش نگاه کردم 
-حاجی الان یادت افتاده دختر داری ؟ تواین یک ماه کجا بودی ؟ 
-دستت دخترمو میگیری فردا میاریش تا تکلیفش مشخص بشه .
از عصبانیت به نفس نفس افتاده بودم 
-تکلیف چی حاجی؟ دخترتون الان زن منه ......
واسه اولین بار از صدای بلندش ترسیدم ، ترس از دست دادن آیتان .........
-انقدر زنم زنم نکن ، اون دختر قبل از اینکه زن تو باشه دخترمنه ،فردا هم میاریش وگرنه خودم میام دنبالش و اون خونه رو آوار میکنم رو سر تو و گناهات ........
تواینه به خودم خیره شدم ، با صدای لرزون آیتان که اسمم رو صدا میکرد گوشیمو محکم کوبیدم تو آینه .
هر تیکه از شکسته های آینه بهم پوزخند میزدو بدبختی هامو به رخم میکشید. 
تو تاریکیـه شب.... گنگیه عجیبی وجودمو تو خودش غوطه ور کرده... همه جا رو مات میدیدم و صداها رو نا مفهوم... تو گلوم، بغض... خشم... گیر کردهبود...
تکیه دادم به صندلی و سیگاری آتیش زدم. به آیتان قول داده بودم که سیگار نکشم ولی خودش باعث شد قولم رو بشکنم .
وقتی صدای کشیده ی دستم رو، روی صورتش شنیدم... تازه فهمیدم که همه چی تموم شده... تو اون اتاق لعنتی باز چندباره روش دست بلند کردم به خاطر حرف های باباش .
از دردام کام گرفتم ، یه کام عمیق ...
دود سیگار تو تاریکی میرقصید ، مخم هنگ کرده بود . بهترین راه حل این بود که با آیتان حرف بزنم ،متقاعدش کنم ، نزارم من رو ترک کنه .
با این افکار بلند شدم و راه افتادم سمت اتاق خواب..
چشماش باز بودند و به سقف نگاه میکرد ، با دیدن من گفت : چیه دوباره اومدی بزنی ؟
بدون این که جوابش رو بدم چراغ رو خاموش کردم و کنارش دراز کشیدم .
آروم گفتم : آره اومدم بزنم ، نه تورو حرف هامو ...
من قبل از تو با خیلیا رابطه داشتم ، تو وجود اون خیلیا دنبال پر کردن خلا وجودم بودم . یه چی تو وجودم فریاد میزد اون هم تنهایی بود ..........
خندیدم و ادامه دادم : دیدی وقتی داری درباره گذشته حرف میزنی همه چیز جلوت رژه میره انگاریکی نشسته و این اپیزود ها رو جلوی چشمت یکی یکی و با مهارت ِ خاصی چیده و اِدیت کرده... حتی موسیقی هم نوشته براش.......

دست کوچیکشو گرفتم ، سرشوبرگردوند و تو چشمام نگاه کرد .. حتی تو تاریکی هم میتونستم برق اشک رو تو چشماش ببینم . دست بردم تا اشکاش رو پاک کنم..سرشو پس کشید و با لحن سردی گفت : خوب..
آه عمیقی کشیدم و دوباره شروع کردم به زدن حرفام 
-حقیقت زندگی من همون سیگار هاییه که بعد از رابطه با دخترا خاکستر میشدند ، آره من خیلی بد بودم ولی بودم دیگه نیستم.. وقتی تو اومدی همه چیز عوض شد..من عوض شدم ..منی که هرشب تو بغل یکی بودم عوض شدم ...عوضم کردی.
دوباره نفس عمیقی کشیدم ..
-آیتان این چیزایی که میگم گذشت...گذشته ی من گذشت...به خاطر گذشته ای که دیگه نمیاد عذابم نده..
من تورو دوست دارم ..نمیخوام خودم رو بهت تحمیل کنم ولی داری در بی انصافی میکنی ...چرا با آریا عذابم میدی ؟...
نکن آتی ... صبرو تحمل ِ منم حدی داره ..
آیتان آروم گفت : بهم ثابت شده وقتی کسی میگه دوست دارم یا واقعا دوست داره یا داره کاری می کنه که پر از عذاب وجدانه..دوست داشتن تو از کدوم نوعه ؟؟؟؟
با عصبانیت نشستم سرجام دستی به موهام کشیدم ..چشمام میسوخت..
-تو منو باور نداری ..به من شک داری ..داری با دست های خودت نابودم میکنی آتی..
نگاهشو تو تاریکی تشخیص دادم .. نگاش کردم ... ما تنها نگاه کردیم... بی اونکه بدونیم نیازمند شنیدنیم...آروم روش خم شدم و سنگینی بدنم رو روش رها کردم ..آیتان به سختی گفت : برو اونور آروین ..
صورتم رو نزدیک صورتش بردم ..نفسهای تندش به پوست صورتم میخورد ..زمزمه وار گفتم : آتی ...
آیتان با التماس گفت : برو اونور آروین اذیتم نکن . نمیخوام .........
چشمام رو باز و بسته کردم ..بلاخره اون قطره اشک سمج مستقیم افتاد رو گونش ..با صدای شکستم گفتم : آتی گاهی شدیدا نیاز دارم من و تو ما بشیم ........
آیتان سرش رو به چپ و راست تکون داد و گفت : نه آروین...بزار من فکرامو بکنم ..تنهام بزار..
کنار کشیدم .. کنارکشیدم وزنانگیش رو پس زدم ..از اتاق اومدم بیرون و عطشم رو با خوردن یک لیوان آب سرد خاموش کردم .. گاهی تنها راه حفاظت از کسانی که دوستشون داریم اینه که ازشون فاصله بگیریم…رو کاناپه ی همیشگیمون دراز کشیدم و سعی کردم به آیتان فکر نکنم .. به این که امشب من رو پس زد ..........
جاسیگاریم پر شده بود از ته سیگار .. سیگار اتیشی زدم و گذاشتم کنار لبم بسوزه ..
باید مهره به مهره بازی رو ببازی وقتی با کسی که دوسش داری بازی می کنی

 

 

منبع: رمان دوستان

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    دوست دارید بیشتر چه مطالبی در سایت قرار بگیره؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4105
  • کل نظرات : 26
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 107
  • آی پی امروز : 256
  • آی پی دیروز : 211
  • بازدید امروز : 1,367
  • باردید دیروز : 505
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 4,102
  • بازدید ماه : 9,465
  • بازدید سال : 95,975
  • بازدید کلی : 20,084,502