loading...
پایگاه آموزشی تفریحی کمپنا
milad بازدید : 519 پنجشنبه 14 آذر 1392 نظرات (0)

تو فقط عشق منی(فصل چهارم)

http://dl2.98ia.com/Pic/To-faghat-eshgh-mani.jpg

تو

*

بعد از اینکه صبحونه خوردیم به سمت کتاب فروشی حرکت کردیم .درسته که جمعه بود اما ما نیست وظیفه شناسیم جمعه ها هم می ریم سر کار

***
-شل کار می کنی اتنا .مثلا رزمی کاری ها .یکم خشن باش لطافتو بذار کنار
-نمی شه باورکن نمی شه
-حرفمو گوش ندی یه پاکات می خوابونم تو سرت
-اصلا من دیگه نیستم
-یعنی چی دختره ی پررو برگرد سر جات
به سمت تخته سنگ رفتو روی اون نشست .رفتم سمتشو با میت زدم پشتش
-پاشو . اتنا پاشو
-ن…………. می………… خوا……………….م
-پاشو مبارزه کنیم
-دیگه چی همینم مونده با تو که ازم قد بلندتر وقوی تری مبارزه کنم
-پس پاشو یه هان سونال بزن ببینم
به زور از روی تخته سنگ بلند شدو هان سونال زد .
-اتنا خودت نمی فهمی اما پیشرفت کردی ها
-راس می گی کیوان
-اره .فرم 4 برو ببینم
خیلی تمیز کار می کرد تنها مشکلش این بود که شل می رفت .اگه پسر بود می زدمش تا از ترس محکم بزنه اما کاری از دستم برنمی اومد
-خوب بود ؟
-اره
-یه یوبچاگی بزن
-چرا اینجوری نگاه می کنی
- صد بار بهت گفتم تیغه ی پارو نشون بده این چه وضعشه اتنا .بشین دراز نشست برو
-کیوان تو رو خدا
-همین که گفتم 30 تا دراز نشست
-10 تا برم
-40 تا دراز نشست
-کیوان جون من
-50 تا
-اه
رو تاتومی نشستومشغول شد .بالا سرش ایستادمو شروع کردم به شمردن .
-هانا تو سه نه تاسو یاسو ایلگوب ……………………
-وای مردم
-برو

**
به قشنگی ویولن می زد وروح تشنه مو سیر می کرد .خودش دیگه فهمیده بود عاشقانه به صدای سازش گوش می کنم
به چهره اش نگاه کردم که از تمرین زیاد سرخ شده بود .خوشگلو تو دل برو بود .خیلی سعی می کرد جلوی من شیطونی نکنه اما می دونستم که اگه رابطه مون صمیمی بود پدرمو در می اورد
-کیوان تموم شد بریم
-چی ؟ اره بریم
از کوه که ارتفاع زیادی نداشت بالا رفتیم و شهر به خوبی دیده می شد از سمت دیگه کوه به پایین اومدیم ودیگه می تونستیم مردمو که برای تفریح میان ببینیم .مزیت ساک باشگاه این بود که بهمون گیر نمی دادن چون فکر می کردن کوه نوردیم .اماکن و پلیس ها هم تو این سه روز بهمون گیر نداده بودن .
خورشید داشت غروب می کرد .اتنا لحظه ای ایستادو گفت : کیوان وایسا غروب وببینم
کنارش ایستادمو به جای غروب به صورت مهتابیش خیره شدم .شاید علت گیر ندادن پلیسا این بود که اتنا حجاب می گرفتوموهاش اصلا بیرون نبود .مانتوشم تازانوش بودو رنگی نداشت که جلب توجه کنه .البته خودم هم موهامو رو چشمام میریختمو فشن نمی کردم .لباسامم مناسب با کوهنوردی بودوبه هیج وجه جلف نبود
-کیوان حواست کجاست مگه منو تازه دیدی؟
-نه داشتم کشف می کردم چرا تو این سه روز کسی بهمون گیر نداد
-کشف کردی؟
-اره تیپ تو ومن .ساکای باشگاه که مثل کوهنوردی یه و…….
-خوبه
ریموت ماشینموزدم . اتنا فوری نشست .
در حالی که درو می بستم به قیافه ی بامزش خیره شدم که گفت: اخیش مردم از خستگی
-خیلی ضعیفی اتنا
-خوب من دخترم پسر که نیستم
ماشینو به حرکت اوردم .پای راستشو رو صندلیش بالا کشیدو مشغول ماساژ دادن مچ پاش شد

-اهان .چه خوب .
-نمی خوای بگی ؟
ازاتنا و سبک زندگیش خوشم اومد .هم ویولن می زدو هم دوست پسر نداشت .اون واقعا ایده ال بود .اگه پانیذ نبود اون تو قلبم جا می گرفت
-داداشی نمی خوای بگی؟
-چرا می گم
وشروع کردم .از اولش گفتم اما خیلی خلاصه .وقتی حرفام تموم شد داشت فکر می کرد وساکت بود
منم سکوت کردمو به گلای سبز فرش خیره شدم
-اتنا کمکم می کنی
-معلومه که کمکت می کنم مگه من چند تا داداش دارم
-راستی داداش داری؟
-اره
-پس چرا گفتی چندتا داداش دارم
-خوب تو واتیلا می شید دوتا داداش
-اما من نه داداش دارم که کمکم کنه نه خواهری که برام دل بسوزونه
غمگین شدو انگشت سبابه شو رو صورتم کشید .تمام بدنم غرق لذت شد .یه دفعه در باز شدو اتنا دستشو کشید عقب .فرید تو چهار چوب در با شیطنت سرشو تکون دادو گفت: عجب حسی دارم من دیدم صداتون نمیاد گفتم خبری شد .که دیدم بله اونم چه خبری.اتنا خانم شما 2 تا اخطار گرفتی .کیوان تو هم همینطور چون باعثش بودی
سوییچموسمتش پرت کردم که در رو فورا بست
-خیلی رو داره
اتنا با خجالت سرشو پایین انداخت که رو بهش گفتم : حس خواهر داشتنم یه چیز دیگه س تا
خندید و صورت سرخ شده از خجالتشو بالا اورد .
-کیوان جون ببین پانیذ کجاها کلاس می ره منم چند جلسه ای اونجاها برم تا از در دوستی وارد شم
-خوب اون شنا می ره وزبان . زبانش سر کوچمونه اما سطح بندیه فکر نکنم با هم بیافتید
-من تموم کردم می خوای تو سطح اونا خودمو جا بزنم
-شرمنده ت می شم که
-حرفشم نزن داداشم
-اتنا
-
-اتنا
-عسل صدام کنی جواب می دم
خندیدمو گفتم : عسل
-جونم داداش گلم . دستشو با حالت بامزه ای زیر چونش گذاشتو گفت : منتظرم
-هیچی می خواستم بگم خیلی شیرینو خواستنی هستی
-اینو که همه می گن برای همین گفتم بگو عسل
بهم برخورد کسی جز من بهش بگه شیرین .اخم کردمو رومو ازش گرفتم
-کیوان .خوب تو هم شیرین وصد البته مردم ازاری .نمی خوای نگام کنی
با حالت بامزه ای جمله اخرشو ادا کرد داشت خندم می گرفت اما جلوی خودمو گرفتم
- خوب مگه چی گفتم
-گفتی همه بهت می گن عسل .اونوقت می گی با کسی نبودی
-خوب بابا بزرگ جونم اینا رو می گم دیگه
تازه فهمیدمو با لبخند بهش نگاه کردم .
-اتنا من کی اذیتت کردم
چشمک زدو گفت: نزدیک همیم که حیا می کنی سنگین برخورد می کنی اما شبا با اس ام اس های سرکاری ومیس کالات اذیتم می کنی
-خوب یعنی به یادتم دیگه
از جاش بلند شدو گفت : دیرم شده
-اتنا شهریه ی کلاس زبان رو من می دم
ناراحت شدو در اتاق رو باز کرد وبدون خداحافظی از کتابفروشی بیرون رفت
پشت سرش دویدم که دیدم تاکسی گرفت ورفت
-چی شد چی کردیش
-فرید خفه شو بی تربیت
-تو بد می گیری .سایه رو گفتی؟
-نه فعلا نگفتم
-واسه چی قهر کرد
گفتم : یعنی تو نشنیدی ؟
-چرا ولی تو که بد نگفتی خواستی شهریه رو بدی چون اون بخاطر تو می خواد بره

-من نمی دونم باید قبول کنید برم
-اخه بچه یکم عقل داشته باش دوتا پسر جوون می خواید برید چی کار؟
خانم بزرگ- کیوان جان بابات راست می گه دیگه
رومو از صورت پانیذ گرفتمو گفتم: منو فرید دیگه بزرگ شدیم جای بدی هم که نمی ریم می ریم مشهد
مامان- خدا جون این پسر رو عقل بده
زن عمو- کیوان لج نکن
-من لج نکردم فقط هوس کردم برای سال تحویل مشهد باشم
پانیذ- اخلاقت عوض شده کیوان .مذهبی شدی
-مذهبی بودم
بابا- باشه برو اما بعد از سال تحویل
-نه دیگه
عمو- کیوان رو حرف بابات حرف نزن

به فرید نگاه کردمورفتم تو پیاما ببینم فرید چی فرستاده بود
که نوشته بود : ***سلام عسلی ناز خوبی ؟ به خدا غلط کردم منو ببخش .من الان مشهدم .یه خرگوش خوشگل عروسکی دیدم که جفت خودت تو دل بروئه برات خریدمش .درضمن فرید داره از دوری عشقش می میره گناه داره بچگی یه کاری کن***
گوشی رو تو مشتم گرفتمو گفتم: خرگوش شبیه اتنا از کجا پیدا کنم ؟
خواست جواب بده که گفتم: اصلا تو چرا گفتی من غلط کردم؟ من از این حرف متنفرم خودتم می دونی
-خوب شد اون یکی رو که باهاش اشتها می گیری نگفتم
گفتم : کدوم؟
از رو تختم بلند شدو در حالی که جلوی اینه می رفت گفت : اینکه گه خوردی
خواستم بالشتو سمتش پرت کنم که دیدم حداقل باعث شد اتنا باهام دوست بشه
فرید –کیوان من رفتم حرم
-کدوم صحن می ری تا یه ساعت دیگه منم میام
-صحن انقلاب می رم
-باشه پس می بینمت
-خداحافظ
وقتی فرید رفت. منم به سمت پنجره رفتمو پرده رو کشیدم .گنبد طلایی حرم برق می زد .من وفرید 7 روز بود که مشهد مونده بودیم .احتمالا 4 روز دیگه هم می موندیمو 12 فروردین خونه ها ی خودمون بودیم .ما هیچ وقت این همه مدت مشهد نمونده بودیم همیشه با خونواده هامون 3 روز اخرشه .اما این بار چون تنها بودیمو خوش می گذشت بیشتر می خواستیم بمونیم .به سمت مبل رفتمو شماره اتنا رو گرفتم
-سلام خواهری نازم خوبی؟
-سلام
-نمی خوای برام حرف بزنی ؟ دلم برای صدات تنگ شده ها
-من اینجوری راحتم
-اما من ناراحتم . اتنا جونم به خدا نمی دونستم ناراحت می شی قهر می کنی .نازکش می خوای؟من تازه راه افتادما
-باپانیذ صحبت کردم
-چی ؟؟؟؟؟؟؟کی؟
-همون روزی که باهات قهر کردم فرداش رفتم ثبت نام کردم .خیلی چیزا گفت .کی میای بهت بگم ؟
-فکر کنم 14 فروردین بتونیم همدیگر رو ببینیم .اما من 12 فروردین اونجام . می شه مثل قبلا بااشتیاق حرف بزنی ؟ ناراحت شدما
-کیوان شماره اون دختره که فرید می خوادشو بده
-من ندارم می گیرم برات اس می کنم .عسل خانومی نمی خوای مهربون شی؟
-کیوان من کار دارم مهمون اومد خونمون .برام دعا کن یادت نره .خداحافظ
-خداحافظ

 

منبع: ما1377

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    دوست دارید بیشتر چه مطالبی در سایت قرار بگیره؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4105
  • کل نظرات : 26
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 107
  • آی پی امروز : 163
  • آی پی دیروز : 260
  • بازدید امروز : 1,499
  • باردید دیروز : 1,523
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 1,499
  • بازدید ماه : 11,120
  • بازدید سال : 97,630
  • بازدید کلی : 20,086,157