loading...
پایگاه آموزشی تفریحی کمپنا
milad بازدید : 468 پنجشنبه 14 آذر 1392 نظرات (0)

تو فقط عشق منی (فصل دوم)

http://dl2.98ia.com/Pic/To-faghat-eshgh-mani.jpg

 

پانیذ –کیوان بای بای
-کجا می ری؟
-شب برمی گردم البته با مامان بابا
-خوب چه کاریه بمون دیگه
-نه خونه کار دارم
شونه هامو با بی قیدی بالا انداختمو رفتم تو
-پیرزن مهربون چیکارم داری؟
-زهرمار من هنوز جوونم
-حالا شما 14 ساله کی با این صورت چروک میاد بگیرتت
اروم زد پشتمو رفت سمت میز و یه برگه برداشت
-این چیه ؟
-لیست خرید
-چه خبره؟
-امشب خواستگارا میان قرار مدارای رسمی رو بذاریم
نشستم رو مبلو گفتم : من نمی رم
-لوس نشو پاشو فکر کردی دیشب چرا گذاشتم با این همه اذیت اینجا بمونی
-عجب گیری افتادما .20 بار گفتم چون من مردم این خونه نیاز به یه مرد داره
عمه –هقققققق حالم بد شد
رو به عمه گفتم : حرفامونو گوش می کردی
-نه فقط شنیدم که به خودت گفتی مرد
خانم بزرگ –برو کیوان عموت وبابات وقت ندارن
با لودگی گفتم :-به شرطی می رم که گلدونتو با خودم ببرم
عمه –لوس نشو به خاطر من
کمی مکث کردمو گفتم : چی کنیم دیگه ما خراب شماییم

***
شیرینی فروشی شیرینی هاش تازه نبود مجبور شدم چند تا خیابون اونورتر برم تا از شیرینی فروشی پرستو که هم قدم با اون یکی رقابت می کرد بخرم
الحق که شیرینی هاش عالی بود عمه باید به جونم دعا کنه
دیگه کارم تموم شده بود که دوباره گوشیم زنگ خورد
-سلام خانم بزرگ امر دیگه
-ما کار داریم غذا بخر
عجب گرفتاری شدما تا سواری می دم دیگه پایین نمیان
-چشم می خرم
-4 پرس بخر
-ما که 3 تاییم
-ماهان هم هست
-وای ابر تیره اخ جون
-زشته بچه مردم گناه داره .خداحافظ
خداحافظ

**

-خوب خانم بزرگ حمالی کشیدی هیچی نگفتم اما به گلدونت رحم نمی کنم
-بشین غذا تو بخور
عمه –قبلش دستاتونو بشورید
از حرص دستامو زیر شیر ظرفشویی شستمو ماهانم ترغیب کردم
-شلیلو الو طلایی کو؟
با اخم جواب دادم :خسته نباشی می خوای میوه هارو به اونا نشون بدی ؟
-بعد از ظهر برو بخرشون
-خانم بزرگ می ذاری غذای مورد علاقه م از گلوم پایین بره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
عمه – چرا کباب نگرفتی ؟
-چون دوست داشتم حالا نه که من شروع نکرده تو تا نصفه خوردی
ماهان –منم اینو دوست دارم
-همه اینو دوست دارن این عمه اینجوری می گه که یه پرس کبابم بخوره
عمه برام شکلک در اورد که گفتم : خجالت بکش تا چند وقت دیگه جوجه کشی داری
ماهان غش غش خندید وعمه گفت :
عمه – بی تربیت
خانم بزرگ : میوه ها رو چی می کنی
-نمی خرم زور بگی همینارم می ندازم دور
عمه در حالی که نوشابه می خورد گفت : مامان جان این نوه ت الو طلایی وشلیل دوست نداره به خاطر همین نخریده
-از بس خود بینه
همه غذاشونو خرده بودن الا من .منم سرعتی کار کردم که دلم درد گرفت .بعد از غذا ماهان انتظار داشت باهاش بازی کنم که من از دل درد یه چایی نبات خوردمو رو مبل ولو شدم .تازه یادم اومدم نپرسیدم ماهان چی ما می شه
ماهان که جلو مبلی که من روش دراز کشیده بودم نشسته بود گفت : کی بازی کنیم
-حالا وله لش تازه من قول بازی ندادم .تو چی ما می شی؟
-هسمایه
-همسایه بی سواد .کدوم خونه
با دست سمت راستو نشون داد فهمیدم که اجرنمای زرد رو می گه
چشمامو بستم تا کمی دل دردم بهتر بشه که نفهمیدم کی خوابم برد

-کیوان نمی خوای بیدار شی؟
چشمامو باز کردمو دور واطرافمو نگاه کردم .فوری سر جام نشستم
عمو –ساعت خواب
بابا- چه قدر می خوابی خوش خواب
همه دورم نشسته بودنو حرف می زدن اخم کردمو رو به خانم بزرگ گفتم : یه دفعه بیدار نمی کردی خواستگارا می اومدن
مامان: کیوان روتو کم کن .الانشم به زور پاشدی
از رو مبل پاشدمو در حالی که به سمت دستشویی می رفتم گفتم : از بس خانم بزرگتون بیگاری می کشه
صورتمو شستمو سرمو زیر اب یخ بردم .بدون اینکه خشک کنم اومدم بیرون
عمه در حالی که از اشپزخونه بیرون می اومد گفت: جنگلی همینجا واستا برات حوله بیارم
سر جام واستادمو گفتم : امشب که خواستاگاراتو فراری دادم یاد می گیری چه جوری باهام برخورد کنی
حوله رو انداخت رو سرمو گفت : تو می ری اتاق بیرونم نمیای
-زهی خیال باطل
رفتم تو پذیرایی که مامان گفت: برو خونه لباس مناسب بپوش بیا
-نمی خوام حالا مگه داماد کی هست
خانم بزرگ : مریم جان ولش کن اینو بفرستی باز می ره یه تیشرت تنگ کوتاه با یه شلوار پر جیب می پوشه میاد فکر کردی می خواد کت وشلوار بپوشه
دهنمو براش کج کردمو گفتم : نه تو خوب می پوشی دامن وبلوز تنگ عجق وجق
بابا-با مامان من درست صحبت کن
با لبخند گفتم : من با مامان شما این حرفا رو نداریم که
عمو –پسرم سعی کن اقا باشی وامشب حفظ ابرو کنی
یه چشمک به عمو زدمو گفتم : منو ابرو ریزی اصلا به من میاد
یه دفعه یادم افتاد ماهان نیست رو به خانم بزرگ گفتم : راستی ماهان کو؟
-بچگی انقدر نشست پای مبلی که روش خوابیده بودی که مامانش اومد دنبالش رفت
-خونه شون همون سمت راستی اجرنما زردست
-اره چطور؟
-می خواستم با هم بریم بیرون
زنعمو:گناه داره.دست از سر اون بچه بردار
از جام بلند شدمو درحالی که تیشرتمو که یه کم بالا رفته بود می کشیدم پایین گفتم : من که جانی نیستم می برمش خونمون تا من اماده شم باهام باشه
بابا-برو ولی اگه مامان باباش قبول نکردن گیر نده
به زور گفتم :چشم
با همه خداحافظی کردمو اومدم بیرون
اسمون ابری شده بود پانیذ روتاب وسط حیاط نشسته بودوبا گوشیش ور می رفت با صدای بلند گفتم :
-چی می کنی ؟ با کی اس ردوبدل می کنی؟
-به تو ربطی نداره
-نه بابا نمی دونستم
-تو کجا می ری ؟
-به تو هم ربطی نداره
اخم کردو دوباره مشغول شد .ماشینو از حیاط در اوردمو در حیاط رو بستم .
خوب اینم خونشون
زنگ در رو زدم که ماهان گفت: کیوان تویی؟
-اره .به مامان یا بابات بگو بیان کارشون دارم
دکمه ایفونو زد اما نرفتم تو .بعد چند دقیقه ماهان با مامانش اومد دم در
-سلام سحر خانم
-سلام اقا کیوان این طرفا ؟ خوب هستید؟
مرسی .می خواستم اجازه بدید ماهان رو ببرم خونمون زود میارمش
ماهان با ذوق دستاشو به هم کوبید وچشماش برق زد
-خوب راستش اقا کیوان
-راستش چی؟؟؟؟؟
-ماهان- مامان بذار برم
با مظلومیت به سحر خانم نگاه کردم که خلع سلاح شدو گفت : باشه پس بفرمایید تو تا من حاضرش کنم
-نه مرسی دیر می شه من منتظرم

++
اواه چقدر جمعیت حالا داماد کدومه
دیدم هیچ کدوم حواسشون بهم نیست جز یه دختره بلند گفتم
-داماد کدومه؟
همه سرشون بلند شدو به من نگاه کردن
خانم بزرگ به زور خندید وگفت : نوه م شوخ طبعه
یه خانم پیر گفت: خدا نگه ش داره و با دست داماد ونشون داد وگفت: داماد اینه
قبل اینکه داماد ونگاه کنم رو به خانم بزرگ گفتم : شما هم یه پیر مثل خودت پیدا کردیا
پیرزنه که فکر کنم مادر داماد بود لبخندش محو شد .روتنها مبل خالی نشستمو جمعیتو نگاه کردم که با ورود من ساکت شده بودن .بابا ابهت .نمی دونستم اینقدر ابهت دارم .به داماد نگاه کردمو در حالی که داشتم چشماشو در می اوردم گفتم : به صحبتاتون ادامه بدید
داماد یه پسر سبزه با چشمای قهوه ای ودرشت .لاغر وتیپش خوب بود من که یه جورای پسندیدمش مخصوصا مدل موهاشو
-ببخشید داماد خان
دوباره همه ساکت شدن داماد با خجالت گفت : بله
-اسمتون محمد بود دیگه .خوب شما موهاتو از کجا درست کردی ؟
-داماد – بله؟؟؟؟؟؟؟
بابام چشم غره ای بهم رفت که قالب تهی کردمو سرمو پایین انداختم .دوباره جو عوض شد سرمو اوردم بالا که دیدم پانیذ نیست اوه این کجا غیبش زده .
مثل اینکه صحبتای اولیه تموم شد که عمه شربت اورد ومنم به درخواست خانم بزرگ پاشدم شیرینی تعارف کنم
این دختره دیگه کی بود معلوم بود سنی نداره ها اما سیخ شده بود به من .حالا فکر کرده من نمی فهمم
همین کارم تموم شد نشستم همه داشتن می خوردنو صحبتا قطع شده بود که دختره با پررویی گفت :قیافتون خیلی برام اشناس
-نه بابا جالبه هرکی به من زیاد نگاه می کنه برای اینکه من فکر دیگه ای نکنم همینو می گه
دختره به روی خودش نیاورد ودوباره جلو جمع که به ما نگاه می کردن به من گفت : اسمم نازنین زهراس .اسم شما چیه؟
-نازنین کیوان
جمعیت تو سالن پقی زدن زیر خنده که مامانم صدام کرد ومنو از سالن بیرون اورد
_ببین می تونی ابرومونو ببری
-من که کاری ندارم
-برو اتاق مهمون پیش پانیذ
دستمو گذاشتم رو دهنمو گفتم : مامان ما نامحرمیم
-لوس نشو اتاق خانم بزرگ که همیشه درش قفله اتاق عمه تم پر از اتو اشغاله
عمه – کیوان حالتو بعدا می گیرم
در حالی که به سمت اتاق مهمان می رفتم گفتم : من برمی گردما
عمه با حرص منو نگاه کرد اما مامانم گفت : لازم نکرده
-حالا تا کی هست؟
-احتمالا اخرش بزنو به رقصم باشه بعد از تموم شدن حرفا سفارش غذا دادیم بعدش فکر کنم یه تعداد فامیلاشون بیان تا ندا رو ببینن
-چه شود .الان که ساعت 10شبه پس تا 3 نصفه شب هستن
-یه شبه دیگه
مامان رفتو منم در اتاقو باز کردمو رفتم تو همین در اتاقو بستم یکی از پشت در رو قفل کرد
-کی قفل کرد
-همون جا بمون بیرونم نیا
-عمه خل چل منو پانیذ تنهاییما
-به درک .اون بلده مواظب خودش باشه
-منحرف من منظورم اون نبود
-دارن صدام می کنن
به در لگد زدمو گفتم : نامردا
سرمو سمت پانیذ چرخوندم که دیدم یه بچه کوچیک بغلشه : این مال کیه؟
-سوسن
سوسن دوست عمه ندا بود
-دست تو چی می کنه؟
-خودشون اونورن منم دوست نداشتم اونجا باشم گفتم پریسا پیش من باشه
-ای خدا .حالا این زر زرو هم گوشمونو کر می کنه
به سمت صندلی میز مطالعه رفتمو روش نشستم
-این که صداش در نمیاد
-چه ساده ای .عمه تا ته مهمونی این در رو باز نمی کنه .بیا برو بگو می خوای تو هم باشی من به بهانه بیرون رفتن تو بپرم بیرون
-خوشم نمیاد از فردا خواستگار برام جمع شه
-بابا اعتماد به نفس
-حقیقته
-خیلی خوب بابا

روی تخت دراز کشیدمو سعی کردم خاطره های

-فرید دور بزن بریم سینما
-نمی خواد بابا فیلماش کشکیه همش یه جوره
-فکر کنم من از بی کاری بمیرم
-منم همینطور
-تو که می ری دانشگاه .من تا اسفند باید برای ازمون ارشد صبر کنم
-خوب خره بشین بخون
-خونه می مونم می خونم دیگه
-راس می گی ها اگه نمی خوندی که کارشناسیتو سه سوته نمی گرفتی
-فرید نظرت با یه کار مشترک چیه؟
-مثلا چیکار ؟
-چه می دونم مثلا کلوپ بزنیم یا کافینت یا
-یا کتابفروشی
-اره یا کتابفروشی حالا نظرت چیه ؟
-خوبه باید با بابام صلاحو مشورت کنم
-اخه تو کی بابای بیچارتو تحویل گرفتی هان ؟؟
-منظورم پولی یه دیگه
به صندلی ماشین تکیه دادمو گفتم : اهان از اولش بگو .
- فکر کنم بابای من با کتاب فروشی بیشتر موافق باشه
-اره بابااینای منم اینجورین .مثلا یه بار دوسال پیش پیشنهاد کلوپ دادم گفت لازم نکرده چندتا سی دی یه ….دستت می رسه خراب در میای
-بابات چه رکه .بابای من خجالت می کشه این چیزا رو بگه
تو پیاده رو رو نگاه می کردم که مردم در حال عبور بودن .بعضی ها با ارامش بعضی ها با تشویش .بعضی ها خوش تیپ بعضی ها براشون اهمیت نداشت .یه دفعه یه فکر پرید تو مغزم
-فرید فهمیدم
-داد نزن میذاری رانندگی مو بکنم یا نه ؟ حالا چی فهمیدی؟
با لبخند گفتم : رستوران بزنیم
فرید دهنشو برام کج کردو گفت : نه بابا .کیوان تو خونه موندی مغزت سوخته اخه پسر رستوران می دونی چه قدر دردسر داره .پولشو که به زور باید از باباهامون بکشیم حالا هیچ .کارگر می خواد چه می دونم اشپزمی خواد .مامور بهداشت پامی شه میاد .اوه یه عالمه دردسر تازه ما اونجا چی کنیم؟پشت صندوق بشینیم ؟
-خوب بابا همون کتابخونه فعلا کیس خوبیه
-حالا شد
-هوا سرد شده ها
-اره
جلوی یه رستوران نگه داشتو گفت: بریم همه یه قهوه دلچسب بخوریم همم شام

++++

بعد از چند لحظه با سر ووضع بهتر از پله ها اومدم پایین که دیدم رومبل کنار شومینه نشسته ودستاشو داره گرم می کنه
-خوش اومدی پونز
-ممنون کیوی
-مامان اینا نیستن
-می دونم
-خوب پس چرا اومدی اینجا یه چشمک بهش زدمو گفتم : با هام کار داری؟
پاشد رفت سمت تلفنو پیغامگیرو زد :صدای مامانم بود
-الو کیوان گوشیت چرا خاموش بود من خونه خانم بزرگم .حتما فراموش که نکردی امشب عقد کنون نداست .زود بیا .پانیذ اموزشگاه زبان رفته بهش گفتم چون اموزشگاهشون سر خیابون ما س بیاد خونه ما با هم بیاید که بچگی تنها نیاد عموت کار داره . خداحافظ
پانیذ دکمه رو قطع کردو گفت: لباس که خریدی؟
-اره دو روز پیش با بابام رفتم خریدم .
وای من چقدر حواس پرت بودم به ساعت نگاه کردم 5 بعد از ظهر بود
-پانیذ بی زحمت برای خودت هرچی دوست داری درست کن تا من برم حوم بیام
-من چیزی نمی خورم فقط زود باش که منو باید ارایشگاه برسونی
بهش خیره شدم از خوشحالی داشتم می مردم .نفهمیدم چه جوری حموم کردم .لباسامو برخلاف سلیقه ی خودم خریده بودم یه کتو شلوار مشکی خیلی شیک بایه بلوز خاکستری ویه کراوات مشکی خاکستری .
نمی خواستم از خونه بپوشم تا پانیذ ببینه ومسخرم کنه .به خاطر همین از کاورشون در نیاوردم تا همون جوری تو ماشین بذارم .موهامم ترجیح دادم ارایشگر درست کنه .می مونه زندگیم که ادکلنم که اونم توداشبورد ماشینمه .امشبه روقید لاگوستو زدمو ترجیح دادم مارکوس بزنم برای تحول
مارکوسمو گذاشتم تو کولمو چندتا ژل وکرم مو هم ریختم تا در صورت نیاز جلو اینو اون گردن کج نکنم

++
صدای ماکسیم خواننده ی روسی تو ماشین می پیچید وگرمای بخاری ماشین ارامش بینمونو بیشتر می کرد
کنار ارایشگاه نگه داشتمو رو به پانیذ گفتم : خوش بگذره
-اون تو سخت می گذره .تو برو یه دوری بزن یا نه اصلا برو من خودم میام
-منم می رم ارایشگاه زودتر از تو اینجا هستم
پانیذ ازم تشکر کردو با طومانینه از پله های ارایشگاه بالا رفت .
ارایشگر با زبردستی موهامو درست می کردو دوباره صورتمو صاف کاری کرد کارم تموم شدو به خاطر اینکه دیر نشه با سرعت رفتم سمت ارایشگاه .
نمی دونم چه قدر گذشته بود که یه خانم اومدو لباسای پانیذو با خودش برد تو ارایشگاه تا همونجا پانیذ بپوشه
بعد از چند دقیقه پانیذ با یه قیافه ی نفس گیر اومد تو ماشین .پالتوشو انداخته بود روشونه ش تا لباسش دیده نشه
-سلام ببینمت چه شکلی شدی؟
-کیوان بریم دیر شد
حتی یه لحظه درست برنگشت ببینمش فقط وقتی از در ارایشگاه اومد بیرون تونستم ببینمش
پشت چراغ قرمز ایستادم که گفت : می شه سی دی رو عوض کنی ؟
-قشنگه که یعنی محشره
-من چیزی رو که نفهمم معنیشو دوست ندارم. اصلا تومی فهمی این چی می گه ؟؟
-من هم تصویری شو دیدم هم دنبال ترجمه ش رفتم به خاطر همین دوسش دارم
هیچی دیگه نگفتو برای اینکه دلشو نشکنم سی دی رو عوض کردم
قصه ی منو غم تو قصه ی گل وتگرگه
ترس بی تو زنده بودن ترس لحظه های مرگه
ای برای با تو بودن باید از بودن گذشتن
سربه بیداری گرفته ذهنه خواب الوده ی من
با حرص ضبط وخاموش کرد .دوست داشتم بگم روتو کم کن اما نگفتم .
برف پاکن دونه های برفو محو می کردو دوباره اون شیطونا می یومدنو روشیشه ماشینم می نشستن
مثلا مهر بود خدا به داد بهمن برسه
جلو خونه خانم بزرگ پر از ماشین بود نتونستم ماشینو ببرم تو حیاط .به خاطر همین مونده بودم کجا بذارم که پانیذ بدون تشکر پیاده شد ورفت . سحر خانم وماهان از دور برام دست تکون می دادن که بیا تو پارکینگ ما پارک کن منم از خدا خواسته ماشینو تو پارکینگشون پارک کردمو همراه اونا به خونه خانم بزرگ رفتم
سحر خانم –خیلی جمعیته
-اره شانس اوردیم سالن پذیرایی ونشیمنای خونه هم بزرگن هم شیک .بی خود نیست این خونه 3 تا اتاق داره
-اره خدا رو شکر
دیگه وارد سالن شدیمو از هم جدا شدیم .با چشم همه ی فامیلا رو دیدم امشب براشون برنامه داشتم
لبخند شرارتمو محو کردم که مامان اومد سمتمو گفت .
مامان – کیوان بدو برو لباستو بپوش .زشته .برو تا کسی تو رو ندیده
-باشه حالا هی زشته زشته نکن
داشتم میرفتم سمت یکی از اتاقا که پانیذو دیدم .با یه لباس خیلی شیک اما تن نما . اینبار دیگه مثل اونبار فیلمم نبود که پیش عمه ضایع شدم .از حرص داشتم می ترکیدم .سعی کردم خود دار باشم که دیدم فرهان رفت سمتشو باهاش دست داد

کلا از حامدو حنانه که خواهر برادر بودنو دختر پسر عموی بابام بودن خوشم می اومد .یه جوری باحالی تو خونشون بود
-ماهان کجا می ری؟
ماهان –فکر کنم عروس اومد
از جام بلندشدمو بامهمونا که همه به سمت در می رفتن همگام شدم .عمه خیلی خوشگل شده بود .جمعیت بعد از دست زدن سکوت کرد که من استفاده کردمو با صدای بلند گفتم: خدا پدرو مادر کسی که لوازم ارایشو افرید تا میمون بشه اهو بیامرزه همه بگن الهی امین
عمه عصبانی شد
ادامه دادم – عروس خانم هنوز عقدت نکردن فعلا ارامشتو حفظ کن
همه می خندیدنو اونایی که منو نمی شناختن با هیجان گوش می دادن
داماد که محمد باشه گفت : با زن من کاری نداشته باش
اداشو در اوردموادامه دادم : چشم داماد خان ولی نگفتی موهاتو کجا درست کرده
مامان گفت : کیوان جان شوخی بسته بذار عروس داماد بیان تو
شونه مو بالا انداختمو اومدم کنار که دوباره سوت ودست زدنا شروع شد

 

 

منبع: ما1377

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    دوست دارید بیشتر چه مطالبی در سایت قرار بگیره؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4105
  • کل نظرات : 26
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 107
  • آی پی امروز : 252
  • آی پی دیروز : 211
  • بازدید امروز : 1,212
  • باردید دیروز : 505
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 3,947
  • بازدید ماه : 9,310
  • بازدید سال : 95,820
  • بازدید کلی : 20,084,347