loading...
پایگاه آموزشی تفریحی کمپنا
milad بازدید : 709 پنجشنبه 14 آذر 1392 نظرات (0)

تو فقط عشق منی(فصل اول)

http://dl2.98ia.com/Pic/To-faghat-eshgh-mani.jpg

گاهی فکر می کنم گاهی می خندم گاهی فحش می دم گاهی تخس می شم اما تا الان گریه نکردم////////////

اه این باغم دیگه قدیمی شده .من نمی دونم این همه ماهی قرمز تو این حوض چه جوری باهم زندگی می کنن .یعنی خسته نمی شن؟با دیدن گربه ی سیاهی که بیشتر وقتا دور این حوض می پلکید لبخندی زدمو چشمام پر از شرارت شد . استین بلوزمو کشیدم بالا ومثل همیشه دستمو انداختم تو اب حوض .به به یه ماهی خوشگل توپولو کشیدم بیرون//////////////////
-بیا پیشی بیا بخور وبه جون کیوان دعا کن
ماهی رو پرت کردم زمین وگربه پرید روشو کارشو ساخت
اه اه دستم بوی گند ماهی گرفت همش تقصیر این گربه هه بود یه سنگ برداشتمو پرت کردم سمت گربه هه تا ماهی زیادیش نکنه .یه میو وحشتناک کشید ودر رفت
به سنگ جلو پام ضربه زدم .اه این پانیذ چرا نمی اومد .حوصله م سر رفته .به سمت خونه رفتم .خونه خانم بزرگ قدیمی اما قشنگ بود .اتاق کم داشت اما به جاش سالن پذیرایی ونشیمنش خیلی بزرگ بود خانم بزرگ با عمه م تنها زندگی می کرد چون اقا بزرگم دو سال پیش مرد وعمرشوداد به من
در خونه رو باز کردمو دیدم خانم بزرگ داره تلویزیون می بینه
-خوبی مامی پیری
چپ چپ بهم نگاه کرد وهیچی نگفت
-وای دستام چه بوی خوبی می ده .می خوای بوش کنی مامی؟
-باز رفتی ادکلن منو خالی کردی؟
-نه بابا اخه به من میاد
-یادم نرفته اون بار به جای سوسک کش ادکلنمو خالی کردی رو سوسک
دستمو بردم سمتشو گفتم/
-ان این بوی عطر توئه؟؟؟؟؟؟////////////////////////
چشماش گرد شد وگفت: بمیری کیوان که ماهی های منو می کشی .تو دل نداری؟
-اخ اخ اخ گفتی دل . دارم؟
شروع کرد به جیغ کشیدن
-اینقدر تو منو اذیت می کنی پدرتو عموت اذیتم نکردن .ای خدا من از دست این چی کار کنم؟
اومدم جوابشو بدم که زنگ در مانعم شد .حتما پانیذ بود .پریدم سمت ایفونو تا تصویرشو دیدم دکمه رو زدم. مثل پلنگ پریدم تو اشپزخونه تا برای دختر عموی گلم اب بیارم .میدونم اب دوست داره
دوباره رفتم سمت در تا ازش استقبال کنم
- 1 2 3 4
در وباز کردو تا منو دید دماغشو جمع کرد
-کیوی چطوری
زمان اعمال نقشه شروع شد .اب وریختم روصورتشو گفتم : تو چی پونز
صدای جیغش کرم کرد .خانم بزرگ اومد سمتمومحکم زد پشتم .منم که بی خیال .اصلا ککم نگزید فقط ایستادم صورت پانیذ ونگاه کردم که برام خط ونشون می کشید

-می شکنمش/////////////////////
-اون گلدون بخت برگشته رو بذار سرجاش
-نمی خوام
-پسر تو الان 20 سالته باید خجالت بکشی این رفتار قباحت داره چرا اینقدر لج می کنی
-اینا دلیل نمی شه گلدونتو نشکنم
پانیذ – کیوان بیا ببین می تونی در این شیشه رو باز کنی
گلدونو گذاشتم سر جاش وفتم: چی هست؟
-شربت البالوئه .مامانم درست کرده .بازش کن تا براتون درست کنم
خانم بزرگ همین جور به ما نگاه می کرد .شیشه رو از دست پانیذ گرفتم .با یه حرکت بازش کردم
صدامو کلفت کردمو گفتم: قدرتو داشتی ضعیفه؟؟؟؟؟؟؟؟
-اییییییییشششش
شیشه رو از دستم گرفتو رفت اشپزخونه
-می خوای کمکت کنم
-همون بار قبل کافی بود
-اون که خوب بود خیلی کیف داد
قاشق وبه سمتم گرفت وگفت : چون تو شربت خانم بزرگ مگس انداختی کیف داد؟
چیزی نگفتمو از اشپزخونه زدم بیرون
مامانو بابا تا 2 ساعت دیگه می اومدنو خونه شلوغ می شد .گوشیمو از تو جیبم در اوردمو یه تک به فرید انداختم
فوری اس داد که چته؟
نوشتم : چه خبرا ؟ چی شد؟//////////////////////
-کجایی می ام دنبالت
ادرس خونه خانم بزرگو بلد بود .بدون اینکه به کسی چیزی بگم از خونه زدم بیرون وتا سر کوچه رفتم .به تنه درخت چسبیدم واینو اونو دید زدم
صدای موسیقی مورد علاقه ی فرید از دور می اومد .فهمیدم همین نز دیکیاس
-خوبی تو ؟ بپر بالا
-موهاتو کجا درست کردی بهت میاد؟
رفتم پیش حسام .واسه خودش استادیه .مدل موهای تو که خوبه
-اره اما فرم دادنش سخته
-مهم اینه که بهت میاد
-چی شد مخشو زدی
-اون که خدا دادی مخش زده بود
-نه بابا
-اره انگار فقط منتظر بود برم بهش پیشنهاد بدم
-چه باحال
بهش رو می دادم می پرید تو بغلم
-تجربه بدی نبود امتحان می کردی
زد زیر خنده وگفت: من که هر روز امتحان می کنم تو باید امتحان کنی
به شوخی گفتم : نه بابا چندشم می شه
-تو که بخوای برات صف می کشن . ذاتا خوش قیافه وخوش فرمی
گردنمو بالا بردمو مثل این دخترا چشمام ونازک کردمو گفتم: اقا من نامزد دارم

=-=-=-=-=-=-=-=-=

دیوار خونه مامان بزرگ کوتاه بود اما دورش حصار کشیده بودن .خیلی دوست داشتم از رودیوار برم اما ترسیدم لباسم پاره بشه
کلا بی خیالش شدم .همین خواستم زنگ بزنم در باز شد
-وووی کی عاشقه منه که منو دید می زنه زنگ نزده در باز می کنه
در وبستم وچند قدم جلوتر رفتم که دوباره در باز شد .سرمو تکون دادمو دوباره درو بستم
-اصلا کی منو دوست داره .اگه شانس داشتم
دوباره چند قدم رفتم که در باز شد اینبار دروبستمو یه لگد محکم بهش زدم .شیشه اش افتاد وشکست////////////////////////////
دوباره در باز شد اما دیگه برنگشتم ببیند
در خونه رو که باز کردم هیچکی نفهمید از بس بلند حرف می زدن .
با فریاد گفتم : این گاو وگوسفندارو جمع کنید نیازی به قربانی نیست
-یه پسر بچه پرید جلو وگفت : کو؟ داو کو ؟دوسوند کو؟
-این بچه خنگ کیه؟
مامانم اروم زد تو صورتشو چیزی نگفت .
یه اقا که فکر می کرد خیلی خوشتیپه گفت: ماهان خوب منه
-من اینجا ماه نمی بینم این یه پسر زغاله
جلو باباش هلش دادمو گفتم : مرض داشتی ایفونو می زدی؟؟؟
همه سیخ نشسته بودنو هیچی نمی گفتن .مامانم وزن عموم هی لبشونو گاز می گرفتن
یه خانم که فکر کنم مامان ماهان بود گفت : پسر من خیلی هم خوشگله وهم باهوش
-به چشم شما خوشگل نباشه به چشم کی باشه؟؟؟ باهوش بودنشو که جلوتر اثبات کرد
خانم بزرگ-سحر خانم ناراحت نشید بچم شوخی می کنه
خواستم انکار کنم که بابام نافرم بهم چشم غره رفت
عمو – خوب می گفتید جناب بهاری
دوباره سر بحثشون باز شد .منم رفتم نشستم کنار گلدون خانم بزرگ که خیلی بهم حال می ده
عجب گیری افتادما .این پسره ذل زده به من
-چیه ؟ چیز عجیبی دیدی؟ چشم ابی اسمونی ندیدی؟البته تو مغزش نمی کشه .درکش برات سخته اخه ای کیو نداری
ماهان سرشو اورد پایینو با چشماش زل زد به منو بغض کرد
-من از زرزرو ها بدم میاد .گریه کنی می زنمت
چشماش درشت شد وبا تعجب به من نگاه کرد
-اینقدر با موهات ور نرو
ماهان_ می خوام مثل تو خوشگل بشه
-دوست داری؟///////////////////////
-اوهوم اوهوم
باشه پس به کسی نگی هاقول می دی
-اره
-برو مایع دستشویی بزن به موهات .اب نزنی ها
خندیدوبدو بدو رفت.
چقدر ساده ستا .خنگ
دیگه نمی دونستم باید چی کار کنم
خواستم بلند شم که اقای بهاری گفت: شما دوست داشتی نقش اول کدوم فیلم باشی
-حالا که نیستم چرا باید بهش فکر کنم
-افرین چه اعتقادی .حالا جوابمو بده
-من دوست دارم سیاهی لشگر تو فیلمای یونانی ها باشم .اونموقع که سربازا می دوند تو زیر پایی زدن بهشون رکورد بزنم
-این از طبع شوخ شماست یا خباثت؟
-حالا شما دوست داشتی تو اتش پس نقش روانشناسه رو داشتی .درسته؟
-اره از کجا فهمیدی چون من خودم روانشناسم
-می خواستی شغلتو بگی؟؟؟؟؟؟؟/ فهمیدم .حالا می تونم برم
-ولی خوشم اومد خیلی تیزی
بابا- یه سال جهشی خونده .هرترمم 24 واحد برمی داره .امسال ازمون ارشد داره
-فوق العادهست .
-ببینم شما دختر داری؟
زنعمو – کیوان خیلی منحرفی
-نه این اقا منحرفم می کنه با سوالاش
اقای بهاری- می خوای باهم تو دفترمن چند جلسه خصوصی صحبت کنیم؟
بهم برخورد فکر کرده کیه می خواد اخلاقمو درست کنه با حرص گفتم: بازار باز کردی؟
هیچی نگفت و سیبشو از تو بشقابش برداشت تا پوست بگیره
خانم بزرگ- اقای دکتر این کیوان من یه پارچه اقاست .خیلی بااخلاقه .منو خیلی دوست داره >مگه نه ؟ عزیزم کیوان اون گلدونو بذار سر جاش
از من تعریف کرد؟؟؟؟اطرافو نگاه کردم ببینم کیوان دیگه ای نیست که ماهان اومد تو
وای ریده به موهاش ////////////////////////////
خانم بهاری رفت سمتشو گفت : چه بلایی سرموهات اوردی ؟ چرا بوی مایع می دی؟
-خوب مایع زدم تا موهام خوشگل بشه
مامان-خانم بهاری خودتونو ناراحت نکنید بیاید راهنماییتون کنم حموم تا فوری سرشو بشورید
همین که داشتن می رفتن گفتم: واقعا پسره باهوشی یه

وقتی چشمامو باز کردم دیدم ساعت 12 نیمه شبه .نامردا بلندم نکردن تا باهاشون غذا بخورم .صورتمو شستمو اومدم بیرون .خونواده ی اقای بهاری رفته بودنو بقیه نشسته بودن فیلم نگاه می کردن
-غذا برام مونده؟
مامان –بیدار شدی؟ اره مونده
-خودم داغ کنم؟
مامان – پانیذ اشپزخونه ست اگه نمی تونی ازش خواهش کن برات داغ کنه

امشب پایه ای بریم پارتی؟
-چه جوری هست اکس مکس نداره که
-مختلطه اما اکس نداره
-باشه میام .کاری نداری؟
-نه شب می بینمت
مامان –کی بود ؟
-فرید . امشب باهاش می رم مهمونی
-لازم نکرده بری همین مونده پات به اونجاها باز بشه
-مامان تو که منو می شناسی
-چون می شناسمت میگم نه
-تو اصلا منو نمی شناسی
-گفتم نه
-مریم بذار برم
-زهر مار خجالت بکش همین مونده به جای مامان بهم بگی مریم
-خوب باحاله که
////////////////-لازم نکرده . همون مامان
-من می رما
-برو اما دیگه مادری نداری
می رم اما می دونم تو باز هستی

+++
-اوه اوه فرید دختره رو چقدر گوشت اضافی داره
-اون یکی که بدتر وچاقالو تره
فرشاد – بفرمایید
فرید- چی هست ؟ شربته؟
فرشاد خندید وگفت: اره شربته
نفری یکی برداشتیم ووقتی رفت گفتم : مشروبه
فرید –خیلی خره دیدی مسخرمون کرد
-اره حالشو می گیرم وایسا حالا
فرید مشروبو خالی کرد روی فرش منم منتظر یه فرصت مناسب بودم تا حال فرشادو بگیرم .درسته نماز نمی خوندیم اما مسلمون که بودیم
بعد چند دقیقه همه مست کرده بودن منم پاشدم رفتم نزدیک فرشاد. داشت با یه دختره می رقصید .کمی تیشرت فرشاد واز پشت به سمت خودم کشیدمو مشروبو خالی کردم تو تیشرتش
اخ چه حالی داد .خوبه حالا نور کم بودا .فوری پریدم رفتم نشستم پیش فرید: حرکتتو داشتی ؟؟
-دمت گرم دیدی چطور فریاد کشید
-اون باشه درست برخورد کنه . دختره رو ببین چه جوری خودشو به پسره می چسبونه
-با یه حالگیری دیگه چطوری؟
-خوبه
پاشدم رفتم سمت دختره .لباسم که تنش نبود یه تیکه پوشیده بود .همین جور جفتشون تو حس بودن .هدف منم که به هم زدن حس اونا بود چی بهتر از اینکه برمو عشق بازیشون بهم بزنم .خوبه چاقوم قیچی داشت
.لامپا کلا خاموش شد وتنها یه رقص نور روشن بود که اونم مهم نبود .دختره معلوم نبود رو موهاش چقدر کار کرده بود .موهاش تا پایین کمرش بود حتما خیلی دوسش داره قیچی رو اروم بردم سمت شونه شو موهای نازشو نا مرتب قیچی کردم .
ترسیدمو فوری دویدم سمت فرید
-وای خوب شد نفهمیدا .
-فکر کنم همه زیاده روی کردن که حالیشون نشد
-شانس اوردیما
-پاشو بریم تا لو نرفتیم

++
فرید- کیوان ارومتر برون
-زود برسیم بهتره
-اما عجب فازی دادا …….اثرش از صدتا اکس بیشتر بود
-اره بابا .فکر کن دختره وقتی روبهراه می شه دست می کشه به ماهاش می بینه نیستن .کم شدن
فرید بلند بلند می خندید وبعد از اینکه ارام شد گفت: بی چاره معلوم بود خیلی موهاشو دوست داره
-ولی خیلی بلند بودا .تا پایین کمر کم نیست
-شانش اورد سه تیغ نبرده بودی وگرنه پدرشو در میاوردی
-اره بابا اون موقع دست می کشید سرش می دید کچله
-مرسی نگه دار رسیدم
-حواسم نبود
-خوب دیگه کاری باری ؟
-نه خوش گذشت
-اووه توپ .خدا کنه باز دعوتمون کنن

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

-امیر تو ادم نمی شیا .ولش کن پسر
امیر-اصلا تو می دونی دوست داشتن یعنی چی ؟؟؟؟؟زر مفت می زنی
اداشو در اوردمو گفتم: نه تو فقط می دونی
فرید – ما تنها اینو می دونیم که این چیزا کشکه
-نه اصلا به منو فرید بگو دوست داشتن یعنی چی ؟
امیر – خوب یعنی وقتی طرفو می بینی قلبت براش می تپه
فرید – ایول منم وقتی همسایمونو می بینم قلبم می تپه
امیر – خوب پس دوسش داری دیگه . مثلا همیشه دوست داری ببینیش مگه نه؟
-نه .چون همیشه سگش دنبالم می کنه .خودش فحشم می ده .خداییش یه بار با عصاش کوبید روشونه م
-امیر پیرمرده رو می گه دیوونه. مطمئن باش تو هم اسمش چی بود اهان سپیده .تو هم سپیده رو دوست نداری در نتیجه همش کشک
امیر –من تنها نتیجه ای که گرفتم اینه که قلب شما پاره اجره
فرید – اخ اخ چه دختری یه .برم مخش بزنم
-ولش کن فرید این پارک نحسه هربار رفتیم پی اینکارا حالمونو گرفتن
فرید –راس می گی
امیر –ویبره گوشی کیه
فرید –مال من که نیست
-مال منه
امیر –Gf ته
مامانم بود کرمم گرفته بود امیر رو اذیت کنم یه چشمک قایمکی به فرید زدمو گوشی مو جواب دادم

-الو سلام مریم جون
-صد بار بهت گفتم بی ادب نباشو مامان بگو
-الهی فدات شم چرا ناراحت شدی حالا
-پاشو بیا خونه خانم بزرگ نذری داره.
-نه تو بیا خونه ی ما . اوندفعه بد سه شد
-چی میگی کیوان ؟با کی هستی .گفتم پاشو بیا .اعصاب منم خرد نکن
-چشم میام .میام .اما زیاد اذیت نکنیا
-من که نمی فهمم چی می گی
-مهم نیست عزیزم
-خداحافظ
-خداحافظ .مامان گوشی رو قطع کرد اما من بازم ادامه دادم
- یه لحظه وایسا مریم جون یادت نره لباس قشنگتو بپوشیا .
-
-اره همون که من دوست دارم
-
-کاری نداری جیگر .
-
-دیگه واقعا خداحافظ
گوشی رو گذاشتم تو جیبمو پامو رو چمنا دراز کردم .امیر به حالت بدی داشت نگام می کرد
امیر –تو خجالت نمی کشی ؟
-واسه چی؟
امیر از جاش پاشد که بره اما فرید دستشو گرفت
فرید- بشین بابا .شوخی بود .مریم مامانشه
امیر –فرید راس می گه
-اره
امیر –من که باورم نمی شه
-خوب اگه باورت نمیشه بیا بریم خونه خانم بزرگم که نذری داره اونجا مطمئن می شی
امیر – نه باورم شد
فرید –امیر اون بسته سیگار چیه تو جیبت
امیر –اینو می گی؟
فرید –اره
-الکی یه . هم یه نوع تریپه .همم تو جیبم می ذارم که کامران فکر کنه منم سیگاری ام نیاد سعی کنه منم مثل خودش بشم
-ایول چه ایده ی خرکی ای یه
از جامون بلند شدیمو سمت ماشین من راه افتادیم
فرید- مثل منو کیوان باش می بینی جرات نمی کنه با ما کاری داشته باشه
امیرمنم اگه یه نفر جلوی بابام بزنه تو گوشمو با جسارت به بابام بگه پسره هرزه تو جمع کن دیگه دوروور اون طرف نمی پلکم . کیوان تو واقعا متفاوتی
-حالا که چی .پاشید بریم خونه خانم بزرگم که شاید بتونم کمی سرگرم بشم
امیر –نه ممنون ما نمیایم
فرید –از طرف خودت بگو من که میام کیوان
-اوه این دختره رو نگاه .اسمون سوراخ شده این افتاده پایین
همینجور داشتیم نزدیکش می شدیم که گفتم : ببخشید خانم ساعت دارید
چشماشو نازک کردو یه نیم لبخند زد و گفت : اره
داشت می گفت ساعت چنده که گفتم: خوش به حالت ما ساعت نداریم
منو فرید زدیم زیر خنده وحرص دختره در اومد وبا یه صدا که الکی سعی می کرد نازکش کنه گفت : عوضی
فرید –زن گوزنی
طرف دیگه داشت منفجر می شد .اما گفت : حیف قرار دارم وگرنه حالتونو می گرفتم
فرید-برو پشمک واسه همین ریدی تو صورتت
پاشو کوبید زمینو شروع کرد به راه رفتن .از قصدم برای جلب توجه خیلی ضایع راه می رفت .حالا فکر می کرد ما هوس بازیم که با این طرز راه رفتنش دنبالش بیفتیم
فرید –خیلی میمون بودا
-اره بابا ارزش کل کلم نداشت
امیر –خوب بچه ها من دیگه برم
-کجا به همین زودی باید بیای خونه خانم بزرگم
-ممنون دعوت که ندارم
با فرید به زور هولش دادیم تو ماشینو تارسیدن به خونه خانم بزرگ سربه سرش گذاشتیم

***

فرید –سلام مامان کیوان
مامان جواب سلامشو دادو گفت : پسرم خاله بگی بهترنیست
-نه من دو تا خاله دارم از سرمم زیادی ان
امیر –سلام خاله جون
مامان –سلام امیر جان خوبی پسرم
- هق حالم بد شد . مامان تو اینقدر مهربون بودی نمی دونستم
-با پسرای با تربیت بله
فکرکردم فرید ناراحت شده اما بی اهمیت گفت : پیش به سوی زرشکا
وحمله کرد طرف زرشکا .منم رفتم تا همکاری کنم که با سر با پانیذ که داشت برنج زعفرونی می ریخت رو برنجا سلام دادم چپ چپ نگام کرد که چرا دوستاتو اوردی
منم محل ندادم و رفتم سراغ زرشکا
عمه ندا –سلام بچه ها . کیوان جان زرشکا برای روی غذاستا
فرید دست کشید وگفت: خیلی خسیسه این عمه ت
عمه سرخ شد وهیچی نگفت
با فرید رفتیم نشستیم کنار امیر که بی سر وصدا رو نیمکت نشسته بود وسرش پایین بود
فرید –امیر ببین چی برات اوردم
مشت دستشو باز کردو زرشکارو نشون داد
امیر بینی شو جمع کرد وگفت : دست نشسته مشت مشت خوردید؟
-خوب مگه چیه؟
-هیچی خیلی کثیفید
به خاطر این حرفش دستای امیر واز پشت گفتم وفرید زرشکارو ریخت تو دهن امیر .
بعد از چند لحظه عملیاتمون تموم شد .امیر ناراحت بود اما دیگه به کارامون عادت کرده بود
امیر –بچه ها چند وقت دیگه مونده تا دانشگاها
-من که تموم کردم
فرید – کوفتت بشه کوفتولو
امیر – حالا کی ارشد داری؟
-اسفند ماه
زن عمو با 6 پرس غذا اومد سمتمونو نفری 3تا به بچه ها داد

امیر –دستتون درد نکنه یکی کافیه
-خواهش می کنم پسرم اگه کمه بگید
فرید – زن عموی کیوان دوتای دیگه هم به من بدید
زن عمو با تعجب نیم نگاهی به فرید انداختو رفت 2 تا پرس دیگه اورد
امیر –کارد بخوره تو شکمت تو که لاغرم هستی این همه برای چی می خوای
فرید یه پرسم از مال امیر برداشتو گفت : این واسه حرفت
بعدم در حالی که ظرفا رو روهم می چید گفت : خوب مامانم امشب شیفته .بابامم مسافرته .ای3 تاش مال خودم یکیش ماله فرداد .2 تاشم اشپزمون که ببره برای خوش
-ایول
فرید –کیوان پانیذ اون دختره ست
-اره .انگشتتو بیار پایین ضایع
-خیلی چهره ی اصیلی داره .خوش چهره ام هست
امیر – اره ادم جذب نگاش می شه
-پس چرا من نفهمیده بودم
امیر- من می گم شاید تو هم کسی رو دوست داری این ناناز به چشمت نیومده
فرید- اه تو هم می خوای همش اثبات کنی که مام مثل تو کم داریم
اگه کسی دیگه جز فرید یا امیردر مورد پانیذ چیزی می گفتن حالشونو می گرفتم اما چون دوستامو می شناختم هیچی نگفتم
فرید –خوب مادیگه زحمتو کم کنیم
-بمونید اینجا چتر شیم حاله خانم بزرگو بگیریم
هرچی اصرار کردم دیگه نموندنو فقط سوییچمو دادم بهشون تا راحت برن

اون شب هرجوری بود اونجا چتر انداختمو حرص خانم بزرگو در اوردم

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

بابا- کیوان اون ضبط وکم کن
اه من نمی دونم این بابا چرا امروز خونه اس اعصابمو خرد کرد اینقدر امروز بهم گیر داد
مامان –کیوان مگه بابات با تو نیست
در اتاقمو باز کردمو با عصبانیت از همون بالای پله ها داد زدم: خسته م کردید دیگه .بزارید یه لحظه زیاد باشه
بابا- تو دیگه شورشو در اوردی .خانم من برم خرید کنم بهتره
-اره بابا برای منم تنقلات بخر
چیزی نگفت وکتشو پوشید وبعد از خداحافظی کردن رفت
مامان –خیالت راحت شد پسره ی یه دنده
-مامان چرا امروز اینقدر گیر دادید به من
-با من حرف نزن من سرم درد میاد
موهامو بهم ریختمو رفتم ضبط رو خاموش کردم
نمی دونستم باید چیکار کنم کسل بودم .خدا اخه جمعه ها چرا اینجوری یه
مامان – کیوان تو بلد نیستی از جمعه هات استفاده کنی با خدا چیکار داری
از پله ها رفتم پایینو یه راست پیش مامانم که تو اشپزخونه بود رفتم
-داری چی درست می کنی
مامان –مشخصه که
-خوب من نمی دونم کیکه یا پیراشکی یه یا کلوچه ست یا
نذاشت حرفمو بزنم گفت_واسه تو چه فرقی می کنه تو که همه شو دوست داری
-فرقش اینه که بابا کلوچه دوست نداره اگه کلوچه درست کنی به نفع منه اینجوری دیگه بابا شریکم نیست
سرش وتکون داد وگفت: پسره ی خود خواه
رفتم سمت کابینت وبسته البالو خشکه رو برداشتم
-می خوری مامان
-نه می بینی که کار دارم
یه کاسه کوچیک برای خودم ریختم ورفتم جلوی پیانو بابام نشستم .همینطور که البالو می خوردم وهر دوتا یکی هسته ش می رفت تو شکمم به طور سر سام اوری پیانو می زدم خوب بلد نبودم چی می زدم .فقط مامانم وخدا وهمسایه هامون می دونستن چه صدایی داره در میاد
مامان –کرم کردی .تو خجالت نمی کشی با این پیانو زدنت 100بار گفتم از بابات یاد بگیر
-اخه عزیز من خوشم نمیاد من ویولن دوست دارم که شما مخالفید
-ویولن بزنی که چی بشه ؟؟بشی مثل خاله ت که پاشد برای معروف شدن رفت امریکا
-خوب من نمی رم چیکار کنم دوست دارم
-لازم نکرده
یه مشت کوبیدم رو پیانو که صدای مامانم در اومد
با حرص از جام بلند شدم وگوشی مو از رو میز برداشتم
این چرا جواب نمی ده

-اه چرا جواب نمی دی بردار دیگه
مامان – کی جواب نمیده
-فرید .از صبحه که جواب نمی ده
-زنگ بزن خونشون
-زدم نبودن
-خوب برو خونشون
-اهان برداشت

-الو ا سلام خانم شیرازی گوشی فرید دست شما چیکار می کنه ؟
-سلام کیوان جان فرید تصادف کرده الان بیمارستان
ادرس بیمارستان وگرفتم وبدون اینکه مامان بفهمه چه اتفاقی افتاده زدم بیرون .خیلی هول بودم اگر فرید چیزیش می شد بانیشو می کشتم
تو سالن بیمارستان داشتم
دور خودم می پیچیدم که اقای شیرازی رو دیدم داشت می رفت تو اسانسور .منم تا در بسته نشه پریدم رفتم تو .کنارش ایستاده بودم اما اصلا حواسش به من نبود خواستم اذیتش کنم که یاد فرید افتادم .نفسمو بیرون دادمو گفتم
-سلام اقای شیرازی
-سلام کیوان جان اینجا چی می کنی
-مشخصه اومدم ملاقات فرید
-اهان ببخشید اصلا حواسم نیست
-معلومه
-بله؟
-هیچی . فرید چطوره؟
-خوبه به شکر خدا خوبه سر به هواست دیگه
-خاک بر سرش کنم
اقای شیرازی یه نگاهی به من کرد که برای اولین بار خجالت کشیدم .در اسانسور باز شد ودنبالش راه افتادم
خانم شیرازی روی صندلی تو سالن با فرداد نشسته بودن .بعد اینکه سلام کردم خواستم برم تو که خانم شیرازی گفت: پرستار گفت نریم تو
چند لحظه مثل یه سال گذشت اینقدر پامو به دیوار کوبیده بودم که فرداد برادر فرید که 15 سالش بود گوشاشو گرفته بود وخانم واقای شیرازی سرشونو تکون می دادن
بلاخره پرستار رضایت داد اومد بیرون
پریدم تو اتاق و در رو بستم
از دیدن بهترین دوستم تو اون وضع خیلی ناراحت شدم اما نباید اونم ناراحت می کردم
-این پرستار تو اتاقه تو چه غلطی می کرد؟؟؟؟؟؟؟
-سلام چطوری کیوان
-طفره نرو جواب منو بده
-هیچی بابا شانس نداریم که این همه پرستار عین حوری اینو اوردن واسه من
-اخه جنست خرابه می شناسنت
داشتیم ادامه می دادیم که چند ضربه به در خورد ویه ملت ریختن تو .شانس اورده بودن بیمارستان شخصیه که هر ساعتی می تونن بیان وبرن وگرنه این قوم بیمارستانم از جا می کندن
بعد یه عالمه بوس بوسی فرید داد زد_ بابا بسته تفتون صورتمو داغونتر کرد کمپوتاو وسیله هایی که اوردید وبدید وبرید
البته فامیلاش به همین بلبل زبونی اونم راضی بودن چون ککشون نگزید ودر شیرینی رو باز کردن وبین همه پخش کردن .منم 3 تا برداشتم که اون خانمه که خالش بود یه جوری بهم نگاه کرد .اخه شیرینی هاش فنچ بود گوشه ی دلمو نمی گرفت .شایدم فکر کرد این بچه با این هیکل لاغرش سو تغذیه داره وکسی بهش چیزی نمی ده بخوره
بعد چند دقیقه زحمت وکم کردن .نفس راحتی کشیدمو رفتم رو تخت فرید نشستم
می خواستم حرف بزنم که دوباره در باز شد .این بار یه خانم ویه اقا ومهم تر از همه یه دختر همراشون بود که چشماش سرخ بود .کلا ذوق کردم گفتم همین زن فرید که اینقدر بی قرارشه
اقایی که همراهشون بود گفت: واقعا شرمنده این سایه ی من بی دقتی کرده
فرید – سایه ی شما؟ امروز صبح که هوا ابری بود
خانمه خندید وگفت : اسم دخترمونه
من گفتم : می خواستید اسمشو به ما بگید ؟؟؟؟
اقای شیرازی برای اینکه بحث رو عوض کنه گفت: نه اقای منصوری اشکال نداره فرید ما هم سر به هواست
فرید _ بابا می خواستی اسم منو دخترشون که سایه ی باباشه بفهمه ؟
دختره از تعجب خشکش زد
اقای منصوری گفت: ماشاالله پسرای بانمکی دارید البته کوچیکه چیزی نمی گه .3 تا پسر داشتنم عالمی داره
اقای شیرازی منو با انگشت نشون داد وگفت: کیوان جان دوست فرید
منم رو به اقای شیرازی گفتم : مگه اقای منصوری جز سایه ی باباش دختر دیگه ای هم داره؟
اقای شیرازی _ چطور مگه ؟
-چون خواستید اسم منم بدونن
هیچی دیگه اون خانواده درحالت تعجب از برخورد منو فرید خداحافظی کردنو رفتن
منم دوست جون بازیم گل کرده بود اقا وخانم شیرازی رو فرستادم خونه شون تا من شب وپیش فرید بمونم وفردا برای ترخیص بیان
-خوب تعریف کن چی شد این ریختی اش ولاش شدی؟
-هیچی بابا از خیابون داشتم رد می شدم بستنی بخرم
وسط حرفش پریدمو گفتم: تنها تنها نامرد
-همون دیگه تنها می خواستم بخورم که اینجوری شد داشتم می گفتم کجا بودم؟
-می خواستی بری بستنی تنهایی بخوری
-اره که یهو یه ماشین زد بهمو پخش زمین شدم
-خاک تو سرت وسط خیابون خجالت نکشیدی دراز کشیدی
-کوفت بذار حرفمو بگم .یه دفعه یه دختره با گریه اومد بالا سرم
اینجای حرفش ولمش بالارفت وبا هیجان گفت : کیوان من حالا چشمام باز بودو داشتم سعی می کرم تکون بخورم دختره اومده بود انگشتشو زد به گردنم تا نبضمو بگیره ببینه مردم یا زنده م
-پس خیلی باحال بوده
-اره بابا بختم باز شد
-چی؟؟؟؟؟؟؟
-بختم باز شد دیگه
-مگه تو دختری؟
-چه فرقی داره اخه .می خوام شرط بذارم اگه می خواد ازش شکایت نکنم زن من بشه
-بابات که بخشیده
-اه بابا هم سر خود همه کارارو خراب می کنه .اما مهم نیست منو از الان متاهل بدون
اهی کشیدمو گفتم : تو که متاهل شدی .امیر عاشقه من چی کنم؟
-خودتو بنداز جلو ماشین یکی
-زن از اب در اومد چی من شانس ندارما
داشتیم حرف می زدیم که این سگ من یعنی گوشیم که سگ بهش می گم زنگ خورد
-سلام مامان کارم داری
مامان- تو یه دفعه کجا در رفتی .پاشو بیا خونه عموت اینا دعوتیم
کرمم گرفت بود با صدا وبغض ساختگی گفتم : بیمارستانم نمی تونم بیام
یه جیغ بنفش کشید وفکر کنم غش کرد .بابا گوشی رو گرفت ومن ادرس وحتی شماره اتاقم دادم که تو بخش اطلاعات بیمارستان ضایع نشه بفهمن
فرید – ایوول .چاخان گفتی؟
-خودم که برات چیزی نخریدم الان یه عالمه کمپوت گیرت میاد پ
-خوب کردی شماره اتاقو گفتی .اما نمی گن تو با حال بد گوشی دستت چیکار می کنه؟
-اونا الان فقط به این فکر می کنن که چه بلایی سرم اومده وای فرید اینقدر خوشم میاد تریپ مریضی بردارم نازمو بکشن
بعد نیم ساعت خونواده خودمو عموم وعمه ندا وخانم بزرگ اومدن تو
مامان با چشمای گریون زل زد به منو تا منو سر پادید ومتوجه قضیه شد اشکشو پاک کرد وکیفشو پرت کرد سمتم که من جا خالی دادم
زن عمو در حالی که با دستمال کاغذی اشکشو پاک می کرد گفت – تو ادم نمی شی؟
خانم بزرگ گریه می کرد وسرشو تکون می داد.
بابامو عمو فقط با تاسف سر تکون می دادن وعمه ندا گفت: خیلی کارت زشت بود وبعد زیر لب خدا رو شکر کرد
پانیذم دست به سینه ایستاده بود واز حرص لبشو گاز می گرفت
-پس کمپوتا کو؟
عمو –ما نفهمیدیم تا اینجا چه جوری اومدیم تازه من ماشینمو زدم به در پارکینگ خونمون .اون وقت تو کمپوت می خوای ؟
فرید –رانندگی تونو درست کنید عموی کیوان
خلاصه اونا ناخواسته از فرید عیادت کردنو بابا وعمو هم رفتن برامون از بیرون غذا خریدن تا مال بیمارستانو نخوریم .یه تعداد ابمیوه وکمپوتو میوه هم از دوباره نصیب فرید شد
منم شب تو بیمارستان پیش رفیق گلم موندمو همون شب یه فکر توپ تو ذهنم منفجر شد که پانیذ وسر کار بذارمو ادای عاشقارو براش در بیارم بعدشم که عاشقم شد ولش کنم حالش بگیره .اعمال این نقشه خیلی سخت بود اونم واسه کسی مثل پانیذ اما اگه به هدفم می رسیدم کلی عقده های بچگی مو در می اوردم

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

یه تیشرت یشمی با یه شلوار شیش جیب مشکی پوشیدمو تا تونستم به خودم ادکلن زدم موهامم که امروز باهام سر لج داشتن ریختم روچشمام .امروز بهترین موقعیت برای اولین ابراز علاقه بود .در اتاقممو باز کردمو بدون اینکه ببندمش به سرعت از پله ها رفتم پایین
مامان – بهشون زنگ زدم گفتم دیر میای حالا هول نشو
-من برم مامان سوییچم کو؟
مامان دست چپشو اورد بالا وسوییچ وبه سمتم تکون داد .
اینقدر با سرعت می روندم که اگه پلیس اونورابود ماشینمو می خوابوند بلاخره رسیدم جلو خونه خانم بزرگ
قرار بود عمه ندا وپانیذ برن برای مهمونی یک ماه دیگه ی خان دایی (برادر خانم بزرگ )لباس بخرن .من نمی دونم اینا چه هولن .من که روز قبل از مهمونی اگه حوصله م بیاد می رم خرید .بازم بوق زدم بیان بیرون
حالا حاضر شدنشونم مکافات داره .بعد از چند لحظه در خونه باز شد ودوتایی با اخمو تخم در ماشینو باز کردنونشستن
عمه ندا – این وقت اومدنه ؟ چرا دیر کردی
خواستم جوابشو بدم که پانیذ گفت: به جای سفسطه چینی راه بیفت که دیر شد
روشونو برم خوبه منم پشت این در علافشون شدم اگه نبود منو می خوردن .
اینه رو جوری تنظیم کردم که پانیذ رو ببینم .خیلی زود فهمید .اخم کرد وسرشو سمت شیشه چرخوند
منم حالا هی مرضم گرفته بود بهش نگاه کنم تا این اولین قدم برای ابراز محبت باشه .عمه ندا که قربونش برم اس ام اس بازیش گل کرده بود اصلا با ما کاری نداشت .از خیابون فرعی زدم اصلی که عمه گفت: کیوان جان نگه دار من برم برگه ی کالک بخرم
چند قدم جلوتر نگه داشتمو عمه ندا رفت تا برگه هاشو بخره .مثلا نقشه کش واسه خودش
پانیذ – می شه اینقدر به من نگاه نکنی
-نه چون دوست دارم نگات کنم ازت خوشم میاد
پانیذ –بهت این حرفا نمیاد پس لطف کن اعصاب منو بهم نزن
می خواستم جوابشو بدم که عمه ندا در ماشین رو باز کرد ونشست
منم دوباره راه افتادم .اما دست بردار نبودم اینقدر از اینه ماشین بهش نگاه کردم که از حرص لبشو گاز می گرفت .بعدشم یه چشمک بهش انداختم که یعنی تو هم داری به من نگاه می کنی .پانیذم نامردی نکرد وبهم چشمک زد
کلا از رو کم شدم اما اینقدر از تو اینه بهش نگاه کردم تا به مقصد رسیدیم
***

-بابا عمه ندا خسته شدم اینقدر این پاساژ اون پاساژ این بوتیک اون بوتیک رفتیم یه چیزی بخرید بریم دیگه
عمه ندا – اینقدر غر نزن تازه اولشه
پانیذ با عشوه خندید وچیزی نگفت منم بهش زبون درازی کردم .هنوز زبونم نیومده تو اونم همین کارو برام تکرار کرد .این جوری پیش بره اون قلبمو تصاحب می کنه ومن بدبخت می شم .میدونستم پانیذ خیلی زرنگه کلا تو فامیل معروف بود به دختر سیاستمدار . دست همه رو تو این چیزا از پشت بسته بود .
خوشحال کننده ترین خبر اونروز این بود که عمه لباسشو انتخاب کرد .من که از مدل چیزی سر در نمیارم فقط اینکه رنگش مشکی بود ویقه وپشتش باز . بعد از گشتن تو چند تا بوتیک پانیذم لباسشو انتخاب کرد .منم بدون اینکه درست وحسابی به لباس نگاه کنم مثل این رمانا که پسره موقع خرید دختره ناراحت می شه خودمو زدم به ناراحتی یو گفتم : لازم نکرده اینو بپوشی من دوست ندارم کسی بدنتو ببینه .تو اصلا روت می شه اینو تن کنی؟
عمه وپانیذ با ناباوری به من نگاه می کردن عمه دستشو گذاشت رو پیشونیمو گفت : تبم که نداری > عزیزم از این لباس مجلسی تا الان سنگینتر دیدی
با دقت به لباس ارغوانی رنگ نگاه کردم که پارچه ش از حریر بود .خاک تو سرم خیلی ضایع کردم چون لباس استین داشت درسته کوتاه بود اما یه شال همراهش بود پشتم که داشت یقه شم اندازه بود .
سرخ شدم کلا خراب کاری کرده بودم .عمه که مخزن دار بود رفت پول لباسو حساب کنه وپانیذ با خنده های ریز اومدم روبه روم ایستاد
-کیوان رفتیم خونه خانم بزرگ می پوشم تو بیا ببین
-هان؟؟؟؟؟؟؟
-بیا ببین چه جوری شدم دیگه .می پسندی یا نه .بعد بلند خندید
داشت دستم می نداخت
عمه اومد سمتمونو رو به من گفت : بریم مرجع تشخیص مصلحت لباس
تقصیر این نقشه کوفتی بود که باید خودمو عاشق نشون بدم وگرنه الان حال جفتشونو می گرفتم
به پیشنهاد من رفتیم رستوران به حساب من شام بخوریم .کلا منو فرید عاشق این رستوران بودیم با اینکه غذاهاشو گرونتر از تمام رستورانا بود اما می ارزید .هفته ای یه بار با فرید همینجا می اومدیم

داشتیم غذاهامونو می خردیم که دیدم عمه یه جوری به من نگاه می کنه
-چیه تونستی چیزی تو صورتم پیدا کنی ؟
عمه ندا که کنارم نشسته بود وپانیذ روبروش قرار گرفته بود گفت: دخترم دخترای قدیم واقعا خجالت نمی کشن
منو پانیذ جهت دید عمه رو دنبال کردیم که دیدم دو تا دختره زوم کردن رو من .رومو ازشون گرفتمو شونه هامو بالا انداختم .برام چیز عجیبی نبود خیلی وقتا می شد که دخترا بهم خیره می شدن اما مثل اینکه به عمه و مخصوصا پانیذ خیلی برخورده بود چون غذاشونو نخورده گفتن : پاشو بریم
-بذار بخورم شما که حساب نمی کنید منم گشنمه اینا حیف می شه

عمه اینقرر چشم غره رفت که اخر پاشدمو بعد از حساب کردن راه افتادیم

پشت چراغ قرمزمنتظر ایستاده بودیم که عمه گفت: همینه که تو اینقدر خودخواه وپر رویی
-چی همینه؟
عمه- میای بیرون همه هواتو دارن توهم باد می کنی مغرور می شی تو فامیل اینو اونو اذیت می کنی
-نخیر اینطور نیست
پانیذ هیچی نمی گفت از اینه بهش نگاه می کردم که گفت : کیوان می شه اینقدر نگاه نکنی
جلو عمه دهنمو سرویس کرد منم برای اینکه کم نیارم گفتم : می خواستم بگم تو چرا حرف نمی زنی
باخره رسیدیم خونه خانم بزرگ .منم ماشینو گذاشتم تو پارکینگ که به اصطلاح خونه خانم بزرگ خودمو انداختم
++
داشتم نسکافه می خوردم که عمه و پانیذ اومدن تو نشیمن
عمه – مامان بهم میاد
-اوه واقعا خوشگل شدی
منم گفتم – عینوهو جادوگر شدی فقط یه جارو کم داری که از مش کرم برات قرض می گیرم
عمه با ناراحتی گفت : مامان ببین
چون از عمه فقط سه سال کوچیکتر بودم هرچی دوست داشتم بهش می گفتم به خاطر همین ازدواجش خیلی اذیتم می کرد
پانیذ –خانم بزرگ مال من چطوره ؟
-تو ماه شدی عروسکم .ایشاالله عروسیت
ادای مامان بزرگو در اوردمو بعدش گفتم : اینقدر بهش اعتماد به نفس نده کی میاد این عفریته رو بگیره
اصلا فکر نمی کردم پانیذ بهش بربخوره اما اینقدر بهش برخورد که فوری از نشیمن خارج شدو رفت سمت اتاق مهمان
خانم بزرگ – خیالت راحت شد؟ فکر کردی اون مثل نداست که ناراحت نشه
عمه – برو از دلش در بیار
منم که تا الان غرور لعنتی مو نشکونده بودم گفتم: عمرا
خانم بزرگو عمه با عصبانیت بهم نگاه کردن یهو یاد نقشه م افتادم از رومبل بلند شدم و گفتم : باشه به شرطی که تا من بیام یه نسکافه دیگه ریخته باشید برام
عمه با لبخند از به کرسی نشاندن حرفشان سرش را به علامت مثبت تکان داد
در وزدمو بدون اینکه اجازه بخوام رفتم تو
-بهت برخورد
پانیذ – برو بیرون
-دلت میاد با من اینجوری برخورد کنی؟ من که دوست دارم
-اه کیوان حالمو بهم نزن
-چه جوری اثبات کنم دوست دارم
-تو فیلمته من تو رو می شناسم
-نخیر فیلمم نیست
-پس بهم بگو توفقط عشق منی
-برای چی بگم؟
-چون من از تو دفترچه یادداشتت خوندم که نوشته بودی این تنها جمله ای یه که فقط به یه نفر می گی اونم وقتی موقعیت پیش بیاد
وای تابلو شدم با حرص گفتم_ تو واسه چی دفترچه یادداشتمو بی اجازه خوندی؟
-اوندفعه که رفتم خونتون رو میز گردتون بود منم می واستم از تقویمش استفاده کنم
-پانیذ با من لج نکن بیا با هم باشیم برای هم متعلق به هم
با چشمای مشکیش زل زد تو چشمامو چند قدم اومد جلوتر .اینقدر که نفساش می خورد تو گردنم شانس اورده بودم قدش تا گردنم می رسید وگرنه الان دیوونه م می کرد .
همونجور ایستاده دستشو گذاشت رو صورتش وبا لبخند گفت: چرا قیافه ت اینجوری شد؟ چرا بهم خوردی؟ می دونی چیه تو حتی طاقت نداری نفسام بهت بخوره چه برسه که من بشم لیلیت
حرفاش مثل پتک می خورد تو سرم حق داشت من طاقت نداشتم اما اون داشت رو قلبم کار می کرد .نقشه ای که براش کشیده بودم لورفت وحالا اون داشت همون نقشه رو رو من پیاده می کرد .
از اتاق با خنده رفت بیرونو در ومحکم بست به طوری که من پریدم .می دونستم جسارتش زیاد ه اما نه به این حد از اولشم دوست نداشتم یه دختر رزمی کار باشه اما متاسفانه اون بود.تمام نقشه هام نقش بر آب شده بود خیلی می ترسیدم از اینکه اون قلبمو به بازی بگیره .درست مثل بچگی هامون اون همیشه فرهان رو به من ترجیح می داد .روی تخت دراز کشیدمو سعی کردم خاطره های بچگی رو از ذهنم پاک کنم اما نمی شد در
 

منبع:ما1377

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    دوست دارید بیشتر چه مطالبی در سایت قرار بگیره؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4105
  • کل نظرات : 26
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 107
  • آی پی امروز : 258
  • آی پی دیروز : 211
  • بازدید امروز : 1,517
  • باردید دیروز : 505
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 4,252
  • بازدید ماه : 9,615
  • بازدید سال : 96,125
  • بازدید کلی : 20,084,652