loading...
پایگاه آموزشی تفریحی کمپنا
milad بازدید : 659 چهارشنبه 29 آبان 1392 نظرات (0)

رمان خاله بازی های عاشقانه ( فصل چهارم)

http://dl2.98ia.com/Pic/Khale-Bazi-Asheghaneh.jpg

ساعت نزدیک هفته.. دختره که الان به جای منه هنوز پیداش نیس...گوشه ی تخت نشسته بودم و به یه نقطه ی نا مشخص خیره شده بودم ...بی سلیقه سقف هم سیاه رنگ زده بود!!!!!!!!!!!دلم گرفت........یکی هم در نمیزنه بگه گیسو مرده زنده اس؟؟/
مامان از پشت در:گیسو جون اجازه هست بیام تو؟؟
من:بفرمایین ...مامان(با این که گفتن کلمه ی مامان به یکی که واقعا مامان ادم نیس خیلی سخته ولی به ناچار اخر حرفام یه مامان هم اضافه می کردم)
مامان به ارامی در رو باز کرد :خوب امروز دانشگاه چطور بود ؟؟نگو مثل همیشه که میدونم مثل همیشه نبوده!!
من:راستش خیلی کسل اور بود اول یه ذره با ارغوان صحبت کردم بعد همون موقع که داشتیم به همین دیگه حرف های خوشگل خوشگل میزدیم استاد اومد تو .....اصلا خوب نبود یعنی راستش ایییییییییییییییییییییییی ییششششششششششششششم شد......
مامان:راستی ارغوانو برای امشب دعوت کردی؟؟/
من:نه اخه شما گفتین مهمونی خودمونیه
مامان:خوب ارغوان هم خودمونیه
وایییییییییییی نه پس منظور از خودمونی یعنی همه ........حالا من باید با اون لباس برم داخل مجلس......سریع بلند شدمو لباسو از داخل کمد دراوردم ونشون مامان خاطره دادم:میگم مامان......من اینو برای تولد ارشان انتخاب کردم .....به نظرت خوبه؟؟
مامان :واییییییییییی عزیزم چه لباس قشنگی !!!حتما برای امشب مناسبه ....خیلی خوشگله میدونم تو این لباس عین ماه میشی
من:ممنون (البته به همراه یه لبخند تپللللللللللللللللللللل)
مامان :خوب من میرم بیرون که زود تر حاضر بشی مهمونا کمکم پیداشون میشه
من بدون هیچ حرفی فقط مامانو با چشم تا در همراهی کردم وقتی رفت منم سریع رفتم سراغ گوشیو شماره ی خودمو(پریا )رو گرفتم بعد دوتا بوق باز همون دختره برداشت
گیسو:بله
من:منم گیسو خانوم .....پریا.......چرا نیومدی منتظرتم
گیسو:من که گفتم انتظار نداشته باش من بیام راستش ماشین این پسره شروین خراب شده منم که الاغ دیگه ای ندارم سوارش بشم.....نشد بیام
خیلی ناراحت شدم از این که در مورد شروین با اون لحن بد صحبت میکرد احساس بدی بهم دست داد با خودم فکر کردم این دختره چقدر قدر نشناسه بیچاره شروین !!
من:خوب برو پیش بنیامین
گیسو:بنیامین نیست رفته خارج از شهر
من:خوبببببببببببببببب.....پو ف پس میره برا یه روز دیگه.....راستی میگم امروز تولد برادرت ارشانه تبریک میگم متاسفانه قراره من به جای شما تو مهمونی شرکت کنم...
گیسو:متاسفانه؟؟؟؟؟؟؟(خنده ی بلندی کرد و بعد ادامه داد)باید بگی خشبختانه نمیدونی چقدر جای تو بودن خوبهههههههههههههه هیچ برادر بزرگی وجود ندارهههههه که براش جشن بگیرن تو هم مجبور باشی بری تو جشنو و عین بت بشینی
من:واقعا جای من بودن خوبه؟؟
گیسو:اره خیلییییییییییییییییییییی میدونم الان داری چه زجری میکشی؟؟؟
من:چرا؟؟
گیسو:میدونم جای من بودن چقد بده
من:اشتباه میکنی اتفاقا من خیلی هم خوشحالم.....خیلی بهم خوش میگذره
گیسو:پس ظاهرا هر دو خوشحالیم....راستی به حرف دیشبت کلی فکر کردم منظورتو گرفتم
خدایی خیلی بد رف میزد فکر میکردم با لات های چاله میدون دارم میحرفم
من:خوب منظورم چی بود؟
گیسو:ما رو دست کم نگیر خواهر خیر سرمون دندانپزشکی میخوندیما......منظورت این بود که روح من اومده تو بدن تو و روح تو اومده تو بدن من
من:یه همچین چیزایی اما من برعکسشو فکر میکردم فکر میکردم جسم هامون با هم عوض شده
گیسو:حالا چه فرقی میکنه چه حسن کچل چه کچل حسننننننننننن
من:ببخشید گیسو جون باید برم حاظر شوم برای جشن تولد کاری نداری
گیسو:نه باییییییییییییییییییییییی یییی باییییییییییییییییییییییی
خیلی سریع قطع کرد همون بهتر مرده شوره حرف زدنشو ببرن فکر کنم مامانم از دست دختره جدیدش دق کرده.......تا اینا باشن قدر منو بدونن
خیلی سریع لباسو پوشیدم جلوی اینه قدی ایستادم وااااااااااای قربون خودم برم تیکه ای شدم واسه خودم ....ماشالله ماشالله
نشستم جلوی میز ارایش چقدر عطر !!دونه دونه عطر هارو بو کردم اه اه از هیچ کدوم خوشم نیومد حیف پول که بالای اینا داده بشه
عطری رو که صبح خریده بودم از کفم در اوردم از نوجوانی عاشق بوی توتون و قلیون بودم البته هیچ وقت سمتش نمیرفتم عطر رو به لباسم زدم وایییییی چه بویی داشت خیلی ملایم بود حالا نوبت موهام بود اول شونه شون زدم بعد یه نیگاه به خودم کردم از هردو طرف صورتم شروع کردم به بافتن موهام و پشت سرم هردو تا گیس بافته شده رو به هم بستم ....خیلی بهم میومد دیگه ساعت هشت شده بود و صدای موسیقی از پایین میومد حتما مهمون ها اومدن ....نمیدونستم باید با شال برم تو مجلس یا نه ؟؟حالا چی کار کنم اروم رفتم از راه پله های پایینو نگاه کردم دیدم هیچ کدوم از مهمونا شال یا روسری سرشون نیست به خاطر همین با این که سخت بود ولی هم رنگ جماعت شدم...............................

داشتم از پله ها اروم پایین میرفتم اهنگ ملایمی فضا رو پرکرده بود من هم با تارموم درگیر بودم رسیدم به پله ی اخر که مامان اومد سمتم خیلی اروم پرسید:کی وقت کردی بری ارایشگاه ناقلا
واااااااااااااااااااااااا ااا من که ارایشگاه نرفته بودم !!!!
با چشم دنبال آرشان گشتم .......پس این گور به گور شده کوووووووووووووووووووووووش ؟؟؟اهان دیدم ....رفتم سمت ارشان ........با یه ژستی هم رفتم سمتش که انگار ملکه ی فرعونم (هه هه)
رفتم پیش آرشانو تولدشو خیلی گرم تبریک گفتم یکی از پسرایی که کنارش نشسته بود بلند شد و بهم دست داد و گفت:بهههههههههههههه دختر خاله خوشگل کردی////////////////////////////////
ابروهامو دادم بالا سر تا پاشو نگاه کردم که خودش احساس کوچیکی کرد و نشست سر جاش اصولا دوس داشتم ادمارو ضایع کنم عشق میکردم توران خانوم برای ما جوونا که تقریبا یه جا نشسته بودیم به جای چای شربت اورد من یکی برداشتمو تشکر کردم اما به غیر از منو ارشان کسی ازش تشکر نکرد تازه یکی از دخترا که قیافه اش خیلی برام اشنا بود به توران خانوم با یه لحن تحقیر امیزی گفتت:خانوممممممممممم شما اب برامون اوردی یا اب میوه اه اه اه(اینقدر اه گفت که شیطونه میگفت برم لالش کنم)
یه قطره اشک بلوری گوشه ی چشم های توران خانوم نشست با همون اخمی که همیشه روی صورتم بود رفتم سمت نازنینو گفتم:اه داری برو دستشوییییییییییی ....وقتی تو خونه ی مایی باید به ادمای خونه احترام بذاری .....هرکی میخواد باشه.......توران خانوم هم مثل عضوی از خانواده ی ماست........اگر همین توران خانوم نبود جشن امشب هم نبود
دختره ایشیییییییییییییییی گفتو روشو برگردوند اون پسر خالهه که قبلا ضایعش کرده بودم با یه لبخند سعی کرد جو رو عوض کنه رو به توران خانوم گفت:خوش به حالتون توران خانوم که یه ادمی مثل گیسووووووووووو داره ازتون حمایت میکنه
وران خانوم بدون هیچ حرف یا نگاهی به طرف اشپزخونه رفت منم بالافاصله برگشتم سمت پسرخاله ای که اسمشو نمی دونستم گفتم:منظورت از ادمی مثل گیسووووووووووو چی بود مگر من چمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من تا حرف میزدم همه سایلنت میشدن خوشم میومد خوب ازم حساب میبردن........ای جان
خیلییییییییییییییییی ایششششششششم شد اهنگی که گذاشته بودن بی کلام و کاملا ملایم بود اینم شد جشن تولد؟؟..............همه اروم و ساکت مشغول نوشیدن چای یا شربت بودن رفتم سمت ضبط یه سی دی شاد کنار ضبط بود برداشتم گذاشتم توی ضبط به به این یعنی اهنگ ...
خودم برگشتم سمت بچه های فامیل اکثرا از من بزرگتر بودن اما ازم حساب میبردن رفتم کنار اون دختره که برام اشنا بود نشستم که یهو جیغش رفت هوا:هووووووو نشین رو مانتوممممممممممممممم 
مانتوشو از زیرم در اوردم .........اهاننننننننننننننننن� �ننن....با دیدن مانتوش یادم اومد کیه؟؟؟نازنین خانوم.همون دختری که توی پارک با اون پسره میخواست بره شهر بازی
بعد از اینکه مانتوشو دادم بهش گفتم:از نیما خان چه خبر؟؟
خیلی اشفته و متعجب برگشت و با من و من گفت:کی؟؟
من:عمه ام....نیما رو میگم
نازنین هیچی نگفت از جام بلند شدم و گفتم :نمی خواین مجلسو گرم کنید بلند شید برقصید یالله
اول بچه ها ناز کردن اما کم کم بلند شدن اهنگ قشنگی تو فضا بود کنار ارشان نشستم و مشغول تماشای جوونا کردم ارشان خیلی اروم زیر گوشم گفت:خواهری چه تیپی زدی...راستی خیلی خوشم اومد حال این بابک.پسرخاله.رو خوب گرفتی ............
خنده ی کوچولویی کردمو از جام بلند شدم دویدم طبقه بالا خودمو انداختم تو اتاق سریع هدیه ارشانو برداشتم و بادو پله هارو دوتا یکی کردمو رفتم پایین....هدیه رو گرفتم جلوی ارشانو گفتم :شرمنده ناقابله
با خنده گفت: گمشووووووووووووو.....اتفاقا خیلی هم قابل داره.....راضی به زحمتت نبودم 
شروع به باز کردن کادوش کرد منم سریع رفتم سمت اشپزخونه اینقدر دویده بودم تشنه ام شده بود داشتم میرفتم که یه لیوان اب بخورم میخواستم برم تو اشپزخونه که دیدم یکی که صورتش سمت پنجره اشپزخونه بود داشت با موبایلش صحبت میکرد:///////////////////////////////////
-اقا رضا اگر قرار باشه من هروز برم مغازه پس برای چی به شما حقوق میدم
-.........................(من که علم غیب نداشتم پشت خط رو هم بشنوم)
-حرف شما متین(چه های کلاس میحرفه)اما خوب من هم گرفتاری های خودمو دارم 
-.................................................. .....................................(اونور خطی چقدر حرف میزد)
-خوب پس من خیالم راحت باشه فردا میری پاساژ
-.......................................
-قربونه ادم چیز فهم .پس من با خیال راحت برم دانشگاه ؟؟؟
---------------------------
دیگه قطع کرد سریع رفتم توی سالن پذیرایی تا ارشانو صدا کنم هر جور بود با ادا و اشاره و دهن کجیو و در کل حرکات موزون بهش حالی کردم بیاد پیشم..........نمیگرفت که
من:بالاخره فهمیدی ایکیو سان
ارشان:خوب حالا چه مرگته؟؟
من:بیا
ارشان:همینجا بگو
من:بیا برو ببین این کیه تو اشپزخونه
اون لحظه فقط میخواستم بدونم اون یارو کیه مهم نبود خودمو لو بدم که گیسو نیستم چون میتونستم بگم از پشت سر نشناختم داشتم فکر میکردم که ارشان گفت:اینو میگی ....این دوستمه امروز دعوت داشت موبایلش زنگ خورد اومد تو اشپزخونه
(تو دلم گفتم تو که میدونستی کی تو اشپزخونه اس یخواستی منو بگیری)
ارشان ادامه داد:در ضمن میخواست بره میگفت وقتی همه فامیلن من این وسط چه کارم ...............گیسوووووووووووو
من:جانم

مانتوشو از زیرم در اوردم .........اهاننننننننن نننننننننننن....با دیدن مانتوش یادم اومد کیه؟؟؟نازنین خانوم.همون دختری که توی پارک با اون پسره میخواست بره شهر بازی
بعد از اینکه مانتوشو دادم بهش گفتم:از نیما خان چه خبر؟؟
خیلی اشفته و متعجب برگشت و با من و من گفت:کی؟؟
من:عمه ام....نیما رو میگم
نازنین هیچی نگفت از جام بلند شدم و گفتم :نمی خواین مجلسو گرم کنید بلند شید برقصید یالله//////////////////////////
اول بچه ها ناز کردن اما کم کم بلند شدن اهنگ قشنگی توی فضا پخش بود کنار ارشان نشستم و مشغول تماشای جوونای شادو پر انرژی مجلس شدم مجلس تولد برادری که هم برادرم بود هم برادرم نبود...باز هم توی فکر هام غرق شده بودم ارشان خیلی اروم زیر گوشم گفت:خواهری چه تیپی زدی!!!...راستی خیلی خوشم اومد حال این بابک.پسرخاله.رو خوب گرفتی ............
خنده ی کوچولویی کردم که یه دفعه یه چیزی یادم اومد زود تند سریع از جام بلند شدم دویدم طبقه بالا خودمو انداختم تو اتاق سریع هدیه ارشانو برداشتم و بادو پله هارو دوتا یکی کردمو رفتم پایین....هدیه رو گرفتم جلوی ارشانو گفتم :شرمنده ناقابله
با خنده گفت: گمشوووووووو ووووو.....اتفاقا خیلی هم قابل داره.....راضی به زحمتت نبودم 
شروع به باز کردن کادوش کرد منم سریع رفتم سمت اشپزخونه اینقدر دویده بودم تشنه ام شده بود داشتم میرفتم که یه لیوان اب بخورم میخواستم برم تو اشپزخونه که دیدم یکی که صورتش سمت پنجره اشپزخونه بود داشت با موبایلش صحبت میکرد:
-اقا رضا اگر قرار باشه من هروز برم مغازه پس برای چی به شما حقوق میدم
-.............. ...........(من که علم غیب نداشتم پشت خط رو هم بشنوم)
-حرف شما متین(چه های کلاس میحرفه)اما خوب من هم گرفتاری های خودمو دارم 
-........................................ .............................. .................(اونور خطی چقدر حرف میزد)
-خوب پس من خیالم راحت باشه فردا میری پاساژ
-.................... ...................
-قربونه ادم چیز فهم .پس من با خیال راحت برم دانشگاه ؟؟؟
--------------- ------------
دیگه قطع کرد سریع رفتم توی سالن پذیرایی تا ارشانو صدا کنم هر جور بود با ادا و اشاره و دهن کجیو و در کل حرکات موزون بهش حالی کردم بیاد پیشم..........نمیگرفت که
من:بالاخره فهمیدی ایکیو سان
ارشان:خوب حالا چه مرگته؟؟
من:بیا
ارشان:همینجا بگو////////////////////////////
من:بیا برو ببین این کیه تو اشپزخونه
اون لحظه فقط میخواستم بدونم اون یارو کیه مهم نبود خودمو لو بدم که گیسو نیستم چون میتونستم بگم از پشت سر نشناختم داشتم فکر میکردم که ارشان گفت:اینو میگی ....این دوستمه امروز دعوت داشت موبایلش زنگ خورد اومد تو اشپزخونه
(تو دلم گفتم تو که میدونستی کی تو اشپزخونه اس یخواستی منو بگیری)
ارشان ادامه داد:در ضمن میخواست بره میگفت وقتی همه فامیلن من این وسط چه کارم یه ذره مکث کرد بعد با تردید خاصی گفت:............... گیسوووووووووووو
من:جانم
ارشان:یه کاری کن نره..........

من:چرا ؟؟؟تحفه اس ..؟؟
ارشان:نه ولی خوب کارم پیشش گیره
من عین این بچه های فضول گفتم :چه کاری ؟؟چه کاری؟؟؟اول تعریف کن تا من هم نگه اش دارم!!
ارشان:باشه .....راستش منو این(شعوراخوی رو برید....به دوستش میگه این) از راهنمایی با هم همکلاس بودیم.البته همبازی هم بودیم اما نه توی خونه واسه همین تو و مامان تاحالا ندیده بودینش اما بابا دیده بودش
من:خوب ادامه بده
ارشان:هیچی دیگه گذشتو ما هردو دندونپزشکی در اومدی
(چه باحال خواهر دندونپزشک برادر دندونپزشک دوست برادر هم دندونپزشک وری گووووووووووووود)
ارشان:سال دوم که تموم شد من دیگه ترم تابستونی نگرفتم اما اون گرفت با همین ترم های تابستونی یه سال از من جلو افتاد چون خیلی هم زبانش خوب بودو تافل داشت باباش هم یکی از استاد های زبان بود این اومد شد استاد همکلاسی های خودش که من هم جزئشون بودم
من:خاک بر سرت ....خمسه توئه یاد بگیر
ارشان:حالاااااااا اااااااااا.....تو هم که میدونی من اصلا زبانم خوب نیس امتحانم گند زدم اینم که واحد اخر زبانه اگه بیوفتم مکافاته 
من:خوب ........... چه ربطی داشت؟؟
ارشان:این که میتونه به من نمره بده ........امروز یه جوری خرش کنیم بیاد تو مجلس من باهاش گرم بگیرم ..........حله دیگه
من:بی شعور به دوستت میگی خر ؟؟؟من نمیرم
ارشان:من که نگفتم خره گفتم خرش کنم.............. برو اجی برو دیگه
من:حالا چون تو میگی میرم اما باید جبران کنی 
ارشان :تو برو حالا من جبران هم میکنم 
خلاصه منو هول داد تو اشپزخونه نشسته بود روی میز ناهار خوریو سرشو تو دستاش گرفته بود در اون حالت هم میشد فهمید چه هیکل روفرمی داره
رفتم سمت سینک ظرف شویی شیر ابو که باز کردم سرش رو به سمتم چرخوند اما من نگاهش نکردم ابم رو که خوردم تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم اخه کی تو تابستون از شیر اب میخوره چه قدر هم ابش گرم بود ابو ریختمو برگشتم سمت ناهار خوری که نگاهم توی یه دریای ابی غرق شد واییییییییییییی این که همون اقای فروشنده اس همه ی حرفاش که پای تلفن زده بود تو ذهنم چرخید همه چیزو گرفتم با حالت براشفته ای گفتم :شمااااااااااااااا؟؟؟////////////////////////////////
خنده ی با نمکی کردو گفت:اب گرم بود؟؟؟
خودمو جمعو جور کردمو گفتم :نه پس چله ی تابستونی اب تگری از شیر میومد
در حالی که هنوز میخندید اما لبخندشو اروم جمع کردو گفت:شما اینجا چیکاره اید ؟دختر کلفت ؟؟
من حاضر جواب تر از این حرفا بودم که با این حرفا از رو برم میدونستم که میدونه ادمی با اون قیافه و لباسی که تنشه نمی تونه دختره کلفت باشه هی میخواست منو بچزونه
من:اره مگه نمیدونستی من خوده کزتم
در حالی که فقط صورتمو خیره نگاه میکرد و لبخند میزد گفت:خوب خانوم کزت نمیخواید خودتونو معرفی کنید؟؟
من:من گیسووووووووو وووووو ام خواهره ارشانم

چشمای ابیش گرد شد......با تعجب گفت:خواهره ارشان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من:په نه په مادر ارشان؟؟شاید هم انتظار داشتی پدرش باشم
اون:نه ....ولی........ ولی تا حالا نگفته بود خواهر داره
من:مگه باید همه چی رو بهتون میگفت؟؟؟
یه ذره از تعجبش کم شد در عوض من کنجکاوی ام زیاد شد میخواستم بدونم اسمش چیه برادر خله من هم فقط بهم گفته بود بیارمش تو سالن نگفته بود اسمش چیه فامیلیش چیه؟؟؟
من:من که خودمومعرفی کردم حالا نوبت شماست
اون:خوب منم دوست ارشانم
لعنت به عمه اتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت تتتتتتتتتتتتتتتت اسمتو بگو منو راحت کنننننننننننن
من:خوب اگر خواستم صداتون کنم (اینجا صدامو نازک کردمو ادای بانمکی در اوردمو گفتم) بگم دوست ارشا بیا اینجااااااااااااااااااااا اااااااا
دوباره شیطنت سابقو ریخت توی چشماش وقتی شیطون میشد یه چیزی تو چشماش برق میزد مثل اینکه یه موج توی دریای ابی باشه ...................
با شیطنت گفت:مگر قراره من جایی بیام
من:حالا فرض بر مثال ..................نمیخواین اسمتونو بگید من اصراری ندارم
اون:حالا که اصرار میکنی میگم(کثافت فقط میخواست حرص دراره)ماهانم
حالا نه خیلی اسمش تحفه بوددددددددددددددددددددددد ددد پیش خودم گفتم اسمش چی هست که اینقدر ناز میکنه بدون حواس هلکو هلک دوباره رفتم سمت سینک ظرف شویی تا اب بخورم که خنده ی بلندی کرد برگشتم نگاش کنم که گفت:ادم دوبار که تو چاله نمیوفته
بعد از سر صندلی بلند شد و اومد سمت من لیوانو ازم گرفت و زیر اب سرد کن یخچال گرفت یه ذره اب اومد اما دیگه اب نیومد دیگه نتونستم خنده امو کنترل کنم با صدای رسایی گفتم:انگار امروز همه چی دست به دست هم داده من از تشنگی تلف شم///////////////////////////////////
همون یه ذره ابو خوردم و لیوانو اب زدم و گذاشتم سر جاش در تمام اون چند دقیقه نگاهش خیلی روم سنگینی میکرد وقتی به طرفش برگشتم دیدم وسایل هاشو جمع کرده و اماده رفتنه
من:کجا تشریف میبرید؟؟
ماهان:خونه ی خاله
یه نگاه خاصی بهش کردم که نمیدونم از کجا یاد گرفته بودم بعد گفتم:خونه ی خاله که فرار نمیکنه اما تولد ارشان فقط یه بار تو ساله...............
ماهان:خوب.....
وقتی میگن ادم بیشعور یعنی دقیقا منظورشون ماهانه
من:خوب که خوب من میرم تو سالن شما هم هر وقت خواستید تشریف بیارید....من و ارشان تو سالن منتظرتونیم
ماهان:آخه.....
حرفش را بریدم و گفتم:اگر الان نیاید تو سالن یعنی نهایت بی احترامی به ما.....
چی گفتم؟؟؟وری گووووووود ......
خودم سریع رفتم تو سالن و از دور به ارشان اشاره کردم که حله!!
خودم هم رفتم روی یکی از مبل های زیر پنجره نشستم صدای ماشینی که از حیاط میومد توجهمو جلب کرد به سمت پنجره برگشتم...نمی تونستم خوب بیرون رو ببینم فقط ماشین پدر رو میدیم که با سرعت خارج می شد عین بچه های فضول با زانو رفتم روی مبل و تمام هیکلم رو به طرف پنجره چرخوندم همیشه وقتی تو خونه خودمون این کارو میکردم پرستو میگفت:باز این میمون درختی رفت بالا......
همون جور که رو مبل زانو زده بودم ماشین رو نگاه میکردم که خارج میشد انگار که فقط جسمم اونجا بود تمام فکر و ذهنم رفته بود به دوران پریا بودن کاملا توی افکار خودم غرق شده بودم که یه صدایی از پشت سر باعث شد نگاهم را از پنجرا بردارم
:میمون درختی شدی؟؟؟؟

هنوز سرم را برنگردونده بودم.....این دیگه کیه؟؟؟چقدر جمله اش شبیه پرستو بود!!!هی....ولی پرستو که نمی تونه باشه(یکی نبود بگه سر مبارکتو بچرخون ببین کیه!!)سرم را که برگردوندم باز هم دوتا چشم آبی دیدم سریع خودم را جمع و جور کردم و موقر نشستم روی مبل 
ماهان:اجازه هست بشینم؟؟
من:بفرمایید!!
چی شد این رسمی شد ....زیر چشمی نگاهش کردم هنوز هم تو چشمای آبی اش شیطونی وول میخورد.....این ادب اش هم دلیل داره حتما.....نقشه ای چیزی داره!!!!/////////////////////////////
چشمام رو ریز کرده بودم ....همچین مشکوک میزد....همون موقع اهنگ را آرشان عوض کرد....اهنگ شاد اما ملایمی بود که باعث شد جنب و جوش بچه ها زیاد تر بشه....اهان اهان
من فقط تماشا میکردم آرشان هم گوشه ی دیگر سالن همین کار رو میکرد از مامان و توران خانوم که خبری نبود بابا هم که خودم دیده بودم رفت بیرون.....با انگشتام بازی میکردم زیر چشمی نگاهش کردم که دیدم اون هم داره با انگشتاش بازی میکنه خنده ام گرفته بود ....همه ی بچه های فامیل با ریتم خاصی مشغول رقص بودن همه هماهنگ بودن....کم کم از بین جمعیت ارشان پدیدار شد و اومد سمت ما.....
آرشان:الان هردوتون از ناحیه انگشت فلج میشید
خنده ی بانمکی کردم یا بهتر بگم کردیم 
آرشان:من شما هارا اوردم که جشن تولدمو گند بزنید
منظورش چی بود؟؟؟چشمام از تعجب داشت میزد بیرون
آرشان:خیر سرم براتون اهنگ گذاشتم.....بلند شید دیگه
هان؟؟؟؟نکنه منظورش ......این خل شده .....من این کارو نمیکنم.....قرار نیست برای یه نمره زبان هرکاری کنیم که
ماهان اروم از جاش بلند شد و دستش را به سمت من دراز کرد و گفت:گیسو جون افتخار میدید؟؟؟
گیسو جون؟؟؟؟یا علیییییییییییییییییییییی!! !
به ارشان نگاهی کردم ....دستی روی ریش های نداشته اش کشید که یعنی به خاطر من
بی شعور بی غیرت .....واسه یه نمره زبان از من چی ها میخواد بی شعور
اخه چرا منو تو این موقعیت ها قرار میدید
با اکراه قبول کردم و دستم را دادم به ماهان(حالا اکرهش در ظاهر بود در باطن ار خدام بود هه هه))
یه ذره که از ارشان دور شدیم دستم را بیشتر فشرد....برای من هیچی معنی نداشت حتی این یکی.........
ما هم به جمع رقاصان فامیل اضافه شدیم ..... مثل بقیه شروع کردیم به رقص ...ناخودآگاه لبخند زدم..... که چی مثلا؟؟؟؟ حالا چرا من باید با این برقصم....ادم قحط بود ؟؟....اما خوب ماهان با بقیه فرق داشت توی اون جمع بهترین کیس بود....سعی میکردم چشم هاشو نبینم ...نمیدونم چرا وقتی اون رنگ ابی رو میدیدم یه جوری میشدم.....چرا این منو این جوری نگاه میکنه؟؟؟مریضه؟؟؟ماهان دستش رو دور کمرم حلقه کرده بوداما من همراهیش نمیکردم ...تا اینکه خودش دستمو گرفت و گذاشت روی شونش و خیلی اروم گفت:این جوری باید برقصی خانوم کوچولو........
هنوز تو نگاهش شیطنت بود....از این نگاه بی دلیل میترسیدم 

به جان خودم این ماهانه مریضه ............این چرا این جوری نگاه میکنه........نمیدونم ولی چشماش یه جوریه؟؟ابی ابیه////////////////////////////
خدایی از این چشم ها تا حالا ندیده بودم...انگار خدا وقت گذاشته بود و براش رنگ زده بود وااااااااااااااا.....من هم چه خوشگل زل زدم بهش جلوی این همه ادم....اخه دلم نمیاد نگاه نکنم(خجالت بکش پریا این کارها چیه؟؟یه وقت بلا نسبت خر نشییییییییییییییییی؟؟؟)چه اهنگ قشنگیه افرین به سلیقه آرشان .حالا حتما باید دست من رو شونه ی این باشه دست این هم دور کمر من....مثلا اگر نباشه چی میشه؟؟؟چشمش زدم.....داره حلقه ی دست هاشو تنگ تر میکنه.....
ماهان:اونروز تو مغازه که دیدمت کاملا مطمئن بودم که لباس مناسبته....خیلی خوشگل شدی
بابا پسر خالههههههههههههه!!!خودم باید دست به کار بشم این خیلی پرو شده
من:نظر لطفتونه......فکر نمیکنید دستتون زیادی برای من تنگ شده
ولی اون بدون توجه به حرف من نزدیک تر شد و تقریبا نزدیک گوشم گفت :ناراحتی تنگ ترش کنم
وقتی بهم نزدیک شد متوجه شدم دقیقا همون مدل عطری رو که من زدم اون هم زده(اون چی میگفت من فکر چی بودم)
من اصولا زود دوهزاری ام نمیوفتاد دو دقیقه بعد تازه فهمیدم ماهان چی گفته بود......
من هم همچین قیافه امو کجو ماوج کردم و نزدیک گوشش گفتم:منظور؟؟؟؟
ماهان:حالا نمی خواد تیریپ عصبانیت ور داری .....فعلا حواست به رقصتون باشه
من:مثلا اگر تیریپ وردارم چی میشه؟؟؟
ماهان:خوب غیر از این که بهت نمیاد یه چیز دیگه هم میشه
من"مثلا چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ماهان:اون چیزی که نباید بشه
بابا این خله..........نمیگه ما مثلا توی جمع خانوادگی هستیم ........خاک بر سرت ماهان
من نگاهی به اطراف کردم و کنار گوش ماهان گفتم:میدونی ملاحظه چیه؟؟
ماهان:پس بی ملاحظه ندیدی
من: آخه جینقیله تو میخوای به من بگی
ماهان خنده ی خوشگلی کنار گوشم تحویلم داد که یه لحظه قلبم داغ کرد!!!!!!!!!!!!!!!!
ریتم اهنگ به جایی رسیده بود که این فاصله ی کمی هم که داشتیم از بین رفت
حالا فهمیدم ارشان خان..........لعنت به اهنگی که تو بخوای بذاری دونه دونه موهاتو میکنم ارشان
ماهان:چیه با خودت غر غر میکنی
(جمله بندیش تو حلقم)
من:نمی تونم غر غر کنم؟؟؟؟
ماهان دستشو گذاشت تو موهام و گفت:تا وقتی که پیش منی نه
من که دیگه چسبیده بودم به گوشش در همون حال گفتم:توهم نزن......من فقط به اصرار ارشان افتخار رقص دادم
موهامو کند بی شعورررر
بهش میومد پسر شیطونی باشه ولی فکر نمی کردم تو جمع خانوادگی و دوستانه هم این طوری باشه
دوباره از همون خنده اش کرد که قلبم ریخت
عوضی لپمو کشید//////////////////////////////////
من :آزار داریییییییییییییییییییییی ؟؟

ماهان:نه.....ولی حال میکنم لپتو میکشم
من:تو بیخود میکنی!!!!!!یه ذره مراعات کن لطفا......یکی ندونه فکر میکنه صد ساله منو میشناسی
ماهان:من نمیدونم مراعات چیه عزیزم....
من:به من نگی عزیزم هااا من به این کلمه حساسیت دارم
دوباره دستشو برد تو موهامو گفت:چشم عزیزم
از اون نگاه ها تحویلش دادم که یه ذره خودشو جمع و جور کرد اما هنوز هم شیطنت داشت .....من که نفهمیدم چه مرگش بود!!!!
ماهان:خوب عزیزم اماده ای؟؟
من:ها؟؟
ماهان:تو مغازه هم یه بار این هانو گفتی!!!چه باحال میگی!!
من:توروخدا اقا ماهان ما تو جمع خانوادگی هستیم یه ذره به فکر ابروی من هم باشید
ماهان:مثل این که ارافتو نگاه نکردی همه مشغول رقص خودشونن ....از من و تو هم بدترن 
من:در هر حال
ماهان:نگفتی اماده ای؟؟؟
من:برا چی؟؟
ماهان:برای ماچ!!!
من:ماهان لال میشی یا لالت کنم ؟؟
نه بابا این تصمیمش جدیه!!!اهنگ هم که تموم نمیشه لامصب .....چه اهنگی هم هست !!
ماهان اول سرشو خم کرد جوری که التماسو تو چشمای ابیش میدیدم.........
اوخی....دلم براش سوخید..........
اما نه.....
خودمو ازش جدا کردم و کمرم را بهش دادم که مثلا قهرم....اما در همون حال که من پشتم بهش بود منو از زمین کند و یه دور تو هوا چرخوند که قلبم ریخت ......چشمامو بسته بودم تا نگاه های متعجب فامیلو نبینم............خدایا به خیر بگذرون ......بمیری ارشان که به دنیا اومدنت هم بی موقع بود........چشمامو که باز دیدم تو بغل ماهانم اونم محکم بغلم کرده .......اما هنوز پاهام رو زمین نیست....///////////////////////////////////
دم گوشش زمزمه کردم:تورو خدا بذارم زمین ..دارم از خجالت اب میشم
ماهان:نمی ذارم گیسو جون
من:تو غلط کردی بذارم زمین.....
ماهان:نوچ...اول لپمو ببوس
من:عمرا 
ماهان دوباره جنی شدو منو برد رو هوا ....چشم هاش پر از شیطنت بود .....وقتی اومدم پایین یه دستشودور کمرم گرفته بود یکی هم روی شونه ام بود ....
خودش از عمد دیگه منو بغل نکرده بود که این دفعه من برم سمتش ......
ماهان ابروشو انداخت بالا و گفت:یالا دیگه نکنه دلت میخواد دوباره بندازمت هوا
من:شیطونه میگه یدونه بیام تو صورتت
ماهان:افاقا این دفعه شیطونه حرف درستی زده باید همین کارو بکنی ....وگر نه میری هوا
دلم نمیخواست تسلیم بشم اما واقعیت این بود که من خیلی وقت پیش تسلیم اون چشم های ابی شده بودم............................
یه قدم رفت جلو اون هم یه قدم رفت عقب
من:چرا میری عقب ؟؟
ماهان:خوب تو بیا جلو
دوباره یه قدم رفتم جلو که دوباره خودشو کشید عقب
من:کم داری تو؟؟؟واستا سر جات دیگه؟؟
ماهان:اخه تو میخوای به من تجاوز کنی ......من میترسم
اینقدر این جمله رو با نمک گفت که من هم خنده ی بانمکی کردم و یه قدم دیگه به سمتش رفتم اما دوباره متوجه موقعیت شدمو اخم کردم.....
ماهان:سریع تر الان اهنگ تموم میشه
من:اخه من نمیدونم باید چیکار کنم...////////////////////////////////////////////
ماهان خودش اروم به سمتم اومد من هم فقط چشم های ابیشو میدیدم که از شدت شیطنت و خوشحالی برق میزد دیگه هیچی نبود به جز گرمی لب هایی که روی گونه ام برای لحظه ای مهمان شد ........
ماهان:یاد گرفتی؟؟؟حالا نوبت توئه
اما من هنوز استند بای ایستاده بودم باورم نمیشد ماهان این کارو کرده باشه........
همون موقع اهنگ تموم شد و همه متوقف شدند من هم سریع به طرف ارشان دویدم که دیدم با یه قیافه ی بشاش نشسته و با نازنین حرف میزنه
نگاهش کردم که ناگهان متوجه من شد و گفت:دیدمتون ..........فکر کنم نمره ام حله
من:خیلی بی شعوری..............
و به سرعت به سمت اتاقم دویدم..................

دو روز از تولد آرشان گذشت....
چقدر دیر......
مامان بعد اون مهمونی ی جوری دیگه ای نگام میکنه....توران خانوم هم همین طور
اما ارشان عین خیالش هم نیست!!!
همه برادر دارن ما هم داریم.....
دلم خیلی برای اون روز های که با شروین و بنیامین بیرون میرفتیم تنگ شده......
اوخییییییی
از خانواده ام هم خبر ندارم نمیدونم زنده ان یا مرده ان؟؟؟
دانشگاه هم ترم شهریور نگرفتم که یه ذره استراحت کنم............
از اون روز به بعد ماهان رو هم ندیدم
خدا بکشتش که ابروی منو جلوی همه برد
ولی اخه دلم نمیومد براش ارزوی مرگ کنم
با اون چشماش
چقدر دوست دارم دوباره ببینمش اما فکر نکنم بشه 
یعنی من که اصلا امکان نداره غرورمو بشکنم برم دیدنش
اصلا کجا برم ؟؟؟
دانشگاهشون؟؟
بوتیک؟؟
نه من نمیتونم برم
اونوقت همه فکر میکنن واقعا یه چیزی هست
ولی اخه////////////////////////////
صدای توران خانوم میومد که از پشت در میگفت:گیسو خانوم دوستت اومده
من:کدوم دوستم توران خانوم
توران خانوم:میگه اسمش پریساست نه ...........پریاست
کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پریا؟؟؟؟؟
من:توران خانوم هدایتش کنید بالا
توران خانوم چشمی گفت و پایین رفت 
چند دقیقه بعد در اتاقم به صدا دراومد .......قلبم خیلی سریع تو سینه ام می تپید
ارام در باز شد 
و تنها چیزی که میتونستم در چهار چوب در ببینم قیاه ی واقعی خودم بود
پریا بهراد واقعی 
اون دختره(گیسو)که جاش با من عوض شده بود هم مات و مبهوت به من چشم دوخته بود و پاشو محکم به زمین میکوبید انگار ازم طلب داره بی نزاکت
گیسو:میبینم که اتاقم هم دستکاری کردی؟؟
خیلی برام دردناک بود هیچ وقت نمیتونستم خودم رو با اون قدر ارایش و اون وضع لباس و حرف زدن تصور کنم.....
من:خوب تو هم صورت منو دستکاری کردی........این به اون در
گیسو:اجازه میدی بشینم که؟؟؟
من:البته اتاق خودته
گیسو:در اون که شکی نیست
خودخواه پررو
...............
گیسو:خوب تولد بهت خوش گذشت؟؟
من:هم اره هم نه
گیسو:خوب ابروی منو که تو مجلس نبردی؟؟
من:نه بابا
گیسو:خوبه خوبه........................راستی این خرمگس ها کی بودن باهاشون رفیق بودی؟؟
من:کیا؟؟
گیسو:این شروین و بنیامینو میگم
اوخییی به دوست های من میگفت خرمگس
من: اونا رو ول کن حالا میخوای چیکار کنی؟؟؟
گیسو:چی رو چیکار کنم
جای تو میمونم دیگه
من:هان؟؟؟؟؟؟؟؟یعنی نمیخوای برگردی؟؟
گیسو: نه .........برای چی؟؟

منبع؟:رمان دوستان

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    دوست دارید بیشتر چه مطالبی در سایت قرار بگیره؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4105
  • کل نظرات : 26
  • افراد آنلاین : 168
  • تعداد اعضا : 107
  • آی پی امروز : 372
  • آی پی دیروز : 335
  • بازدید امروز : 814
  • باردید دیروز : 674
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 12
  • بازدید هفته : 1,488
  • بازدید ماه : 1,488
  • بازدید سال : 130,614
  • بازدید کلی : 20,119,141