loading...
پایگاه آموزشی تفریحی کمپنا
milad بازدید : 541 سه شنبه 22 بهمن 1392 نظرات (0)

رمان توسکا(فصل دوم)

رفتم توی حیاط و نشستم روی تخت کنار بابا ... بابا چادر مامانو برداشت انداخت روی شونه های من و گفت:
- درخت بابا ... همسایه ها به حیاط ما دید دارن ... درستش نیست اینجوری بشینی اینجا ...
غش غش خندیدم و گفتم:
- آ باریکلا بابای خودم ... بالاخره راه افتادیا! گل نه ... درخت!
بابا هم سری تکان و داد و با لبخندی تکه ای هندوانه زد سر چنگال گرفت جلوی دهن من و گفت:
- بخور بابا ... چه درخت چه گل ... مهم اینه که عزیز منی ...//////////////////////////////////
هندوانه رو خوردم و بهش چشمک زدم ... بابا با من و من گفت:
- دخترم ... می خوای برات بسپارم توی آموزش و پرورش؟ شاید بتونی معلمی چیزی ...
سریع گفتم:
- بابا می دونی که من از معلم شدن بیزارم ... همیشه هم بهتون گفتم ... به شغل شما احترام می ذارم ولی خودم علاقه ای بهش ندارم ...
بابا آهی کشید و گفت:
- من برای خودت گفتم بابا ... این رشته ای که تو خوندی مردونه است ... من دلم رضا نیست که تو بری توی کارخونه ها و این جور جاها که بیرون شهره کار کنی ...
لیسانس مدیریت صنعتی داشتم ... حق با بابا بود ... کار زنونه برای رشته من کیمیا بود ... گفتم:
- می دونی که خودمم علاقه ای به این کار ندارم بابا ... من دارم توی شرکتای داخل شهر می گردم ولی همه اشون یا محیط نامناسب دارن ... یا حقوقشون با ساعت کاریشون هماهنگ نیست ... یا سابقه می خوان.
- قصدت چیه بابا؟
تکه ای هندوانه گرفتم جلو دهن بابا و گفتم:
- خدا بزرگه بابا جون ... بالاخره درست می شه ...
بابا نگاهی به آسمون کرد و گفت:
- راضیم به رضای خدا ...
شام کنار مامان بابا طبق معمول بهم حسابی چسبید ... بعد از شام و کمی شب نشینی و تخمه شکستن مامان بابا رو بوسیدم و برای خواب به اتاقم رفتم ... حسابی خسته شده بودم ... 
صبح که بیدار شدم می دونستم که برنامه ام چیه ... باید می رفتم دنبال کار ... بازم نیازمندی ها ... بازم سر زدن به شرکتایی که دوستای هم دانشگاهیم معرفی کرده بودن ... بازم ... بازم ... و آخر هم دست خالی برگشتن به خونه ... 
عصر بود که دست از پا درازتر برگشتم ... به یه شرکت که توی نیازمندی ها آگهی داده بود سر زدم که گفتن اگه سابقه نداشته باشم باید منشی بشم ... و به یه شرکت آشنا که گفتن باید برم توی دفتر کارخونه که بیرون از شهره ... دوست داشتم داد بزنم ... چرا هیچ کاری برای من پیدا نمی شد؟ مامان بابا با دیدن من فهمیدن چی شده ... هیچی ازم نپرسیدن و فقط گفتن خسته نباشی ... و منم فقط تونستم بهشون لبخند بزنم .... کار دیگه ای از دستم بر نمی یومد ... قضیه تست و بازیگری به کل از ذهنم رفته بود ... انگار از اول همچین اتفاقی برام نیفتاده ... رفتم توی اتاق و ولو شدم روی تخت ... کاش به بابا می گفتم برام یه فال حافظ بگیره .... ولی نه! شیخ شیراز هم بعضی وقتا بدتر آدمو دو دل می کرد ... خیره شده بودم به سقف ... زندگیم یه نواخت شده بود بدجور ... شاید اگه خواهر برادر داشتم ... شاید اگه دوست پسر ... زبونمو محکم گار گرفتم و گفتم:
- هی هی هی ... بس کن دیگه! این حرفا چیه می زنی؟ بیکاری زده به سرت؟ اصلا چه لزومی داره حتما دنبال کاری بگردی که به رشته ات بخوره؟ برو یه کار دیگه بکن ... بهتر از بیکاریه این افکار مالیخولیایی هم دیگه سراغت نمی یاد ...
بعد از خوردن شام دوباره خوابیدم ... می دونستم فردا هم روزی می شه مثل امروز ... 
یک هفته گذشت ... آخرای مرداد ماه بودیم ... هیچ اتفاق جدیدی هنوز توی زندگیم نیفتاده بود ... همه چیز تکراری .. روتین ... خسته کننده ... از همه چیز بریده بودم ... شاید اگه مامان بابا با این قضیه کنار می اومدن برای منم راحت تر بود ولی این که اونا همه اش با چشمای نگرانشون نگام می کردن بیشتر داغونم می کرد ...////////////////////////////////////////////
روز هفتم بعد از تست دادنم بود ... روی تخت دراز کشیده بودم و آهنگای داریوشو گوش می کردم ... همیشه آهنگای قدیمی گوش می کردم از خواننده های جدید و امروزی بیزار بودم ... حتی حاضر نبودم یکی از آهنگاشون و گوش کنم و در موردش نظر بدم ... فقط توی قدیمیا چرخ می زدم ... دوستام همیشه مسخره ام می کردن و می گفتن مثل پیرمردا و پیرزنا می مونی ... اگه رپ گوش نکردن و فحش دادن به صدای خواننده های امروز که همه اش با دستگاه و میکسه نشونه پیریه آره من پیرم ... حسابی رفته بودم توی بحر صدای داریوش که گوشیم زنگ خورد ... تو همون حس و حال گوشیو برداشتم و گذاشتم در گوشم:
- الو ...
- خانوم مشرقی؟
صدای آهنگو خفه کردم و گفتم:
- خودم هستم ...
- خانوم من از موسسه نمای مهر تماس می گیرم ...
زیر لب زمزمه کردم:
- نمای مهر؟! نمای مهر؟!!
طناز ... تست ... هان!!!! چنان بلند تو گوشی گفتم:
- هان 
که فکر کنم یارو کر شد ... ولی به روی خودش نیاورد و گفت:
- می خواستم ازتون بخوام که برای تست دوم فردا ساعت نه صبح اینجا باشین ... مرسی خداحافظ ...
اصلا نذاشت من حرف بزنم ... تست دوم؟!!! یعنی چی؟!!!! یعنی قبول شدم؟ یا تست قبلیمو گم کرده بودن؟ جلل خالق ... ولی شاید قبول شده باشم ... توی این بی کاری ... سرمو گرفتم بین دستام ... خدایا چی کار کنم؟!!! باید با بابا حرف می زدم ... بهترین کار همین بود ...

رفتم از اتاقم بیرون ... بابا نشسته بود روی مبل جلوی تلویزیون و مشغول تماشای کانال چهار بود ... از پشت بهش نزدیک شدم و دستمو دور گردنش حلقه کردم ... بابا دستاشو گذاشت روی دستای من و برگشت خیره شد توی چشمامو و گفت:
- خورشید من چطوره؟
بههَ فقط خورشید نشده بودیم که شدیم ...
بابا با خنده دستمو کشید و منو نشوند کنار خودش و گفت:
- این صورت گرد تو و ابروهای کمونی و چشمای کشیده سیاه ...
پریدم وسط حرفش و گفتم:
- باباییی ... بسه دیگه! حالا انگار من چی هستم! دختر خود شماهام دیگه ... یه ذره از شما بردم یه ذره از مامان شدم این گودزیلایی که می بینین ...
بابا با محبت منو کشید توی بغلش و گفت:
- چه گودزیلای خوشگلی ...
و مشغول قلقلک دادنم شد ... با خنده از جا پریدم و گفتم:
- تو رو به جدت نکن بابا ...
بابا از حرکت ایستاد و با لبخند گفت:
- دیگه به توسکای من اهانت نکنی خانوم جوان!
دوباره نشستم و در حالی که حرفامو مز مزه می کردم گفتم:
- باشه چشم بهش می گم .../////////////////////////////
بابا مشغول این کانال اون کانال کردن تلوزیون شد و در همون حالت با صدای بلند گفت:
- خانومی ... سه تا چایی لطف می کنی بیاری دور هم بخوریم؟
مامان سرشو از درگاه آشپزخانه نقلی که جایگاه همیشگی اش بود بیرون آورد و گفت:
- چشم حتما ...
سرمو گذاشتم رو شونه بابا و گفتم:
- بابا ... می خوام باهاتون صحبت کنم ...
بابا تلویزیون رو خاموش کرد ... صاف نشست و گفت:
- می شنوم دخترم .../////////////////////////////////////////////////////////////////////
منم صاف نشستم و خواستم دهان باز کنم که مامان با یه سینی چایی اومد بیرون ... سینی رو گذاشت روی میز و خواست دوباره بره که گفتم:
- مامان اگه می شه بشینین ... می خوام حرف بزنم ...
مامان هم سریع نشست کنار بابا و با نگرانی گفت:
- چیزی شده دخترم؟
لبخند زدم ... سعی کردم استرس رو از خودم دور کنم ... گفتم:
- خیره ...
هر دو نفسی از سر آسودگی کشیدن ... استکان چاییمو برداشتم ... داغ بود و دستم رو گرم می کرد ... گرفتمش بین دستام چون بدنم یخ کرده بود ... تو دلم گفتم از کجا معلوم؟ شایدم شر باشه. نفسمو با صدا دادم بیرون و گفتم:
- بابا ... مامان ... خودتون می دونین که خیلی وقته دارم دنبال کار می گردم ولی ... نمی دونم شاید خواست خداست ... هیچ کاری برام پیدا نشد که نشد ... 
مکث کردم نفس تازه کردم و ادامه دادم:
- نظرتون راجع به بازیگری چیه؟
چشمای مامان گشاد شد و با حیرت به بابا نگاه کرد ... بابا هم اخمی کرد و گفت:
- یعنی چی توسکا؟
- بابا ... من یه سوال پرسیدم ... نظرتون راجع به بازیگری به عنوان یه شغل چیه؟
- هر شغلی برای خودش شریفه ... بازیگری هم همینطور ... اما ... حالا واسه چی این سوالو می پرسی؟ 
- راستش ... یادتونه چند روز پیش با طناز رفتم برای تست؟ اون می خواست تست بده؟
بابا فقط سرشو تکون داد ... ترجیح می دادم به مامان نگاه نکنم ... اینقدر تعجب کرده بود و ترس توی چشماش لونه کرده بود که دیدنش باعث می شد یادم بره چی می خوام بگم؟ ادامه دادم:
- اونروز به اصرار کارگردانه منم تست دادم ... حالا ... حالا باهام تماس گرفتن گفتن برای تست بعدی برم ...
مامان دم مرز سکته بود ... ولی بابا سعی کرد خونسردیشو حفظ کنه و گفت:
- و این یعنی چه؟
- یعنی اینکه احتمالش هست قبول بشم ... توی اون همه آدم ... این یه شانسه ... بهتر از بیکاریه ... 
بابا موهای جوگندمی و پرپشتش رو چنگ زد و آه کشید ... دلم ریش شد ... سریع گفتم:
- ولی بازم اگه شما نخواین نمی رم ...
چند لحظه ای در سکوت سپری شد ... مامان به خودش اجازه نمی داد تا وقتی که بابا نظری نداده حرفی بزنه ... ولی مشخص بود حالش بده ... بابا بالاخره سکوتو شکست و گفت:
- نظر خودت چیه؟
کف دستامو ساییدم به هم ... کار سختش همین بود که خودم بخوام نظر بدم ... یه کم فکر کردم و با من من گفتم:
- نمی دونم ... شاید ... خوب ... فکر می کنم بد نباشه ...
- می دونی زندگی عادیت رو از دست می دی؟ 
- بله ...
- می دونی آدمای مشهور چه سختی هایی می کشن؟
- بله ...
- بازم نظرت مثبته ...
- به خدا بابا اگه یه کار دیگه برام پیدا شده بود محال بود حتی بهش فکر کنم ... ولی حالا می گم شاید قسمت این باشه ...
- کی باید بری واسه تست بعدی؟
- فردا صبح ...
بازم بابا آهی کشید و گفت:
- با هم می ریم ... شاید به قول تو قسمت اینه ...
مامان با بغض گفت:////////////////////////////////////////////
- جهانگیر ...
بابا دست مامانو گرفت و گفت:
- هنوز چیزی معلوم نیست خانم ...
- ولی ... من نمی خوام بچه ام بیفته سر چشم ... خودت هم می دونی که چه بلاهایی ممکنه سرش بیاد ....
- زبونتو گاز بگیر خانوم ... توکل می کنیم به خدا ... منم به چند تا جای دیگه می سپارم ... اگه هیچ کاری پیدا نشد دیگه نمی شه با خواست خدا جنگید ...
از جا بلند شدم ... بغض کرده بودم ... من می خواستم اونارو راضی کنم ... نمی خواستم باعث نگرانیشون بشم ... ببخشیدی گفتم و استکان چایی رو گذاشتم روی میز و رفتم توی اتاقم ... ترجیح می دادم توی اتاقم بمونم تا صبح بشه ... نمی خواستم چهره های نگران و ناراحتشون رو ببینم ...

صبح ساعت هشت حاضر شده بودم ... بابا هم لباس پوشیده و منتظر من بود ... دو تایی با بدرقه چشمای پر از نگرانی مامان خداحافظی کردیم و رفتیم ... بابا یه پراید دودی داشت ... با ماشین تا اونجا حدود نیم ساعت راه بود ... البته اگه به ترافیک نمی خوردیم ... هر دو سکوت کرده بودیم و اخمای بابا حسابی در هم بود ... منم داشتم ناخنامو می جویدم ... جلوی موسسه که رسیدیم بابا ماشینو پارک کرد و با هم رفتیم تو ... اینبار برعکس سری قبل استرس گرفته بودم ... شاید چون اون دفعه اصلا قصد نداشتم بازیگر بشم ولی این سری یه کم بهش امید داشتم ... منشی همون خانومه بود ... با دیدن ما اخم کرد و گفت:
- بفرمایید ...
دوست داشتم فحشش بدم ولی ملاحظه حضور بابا رو کردم و با اخم و تندی گفتم:
- مشرقی هستم ... برای تست مجدد اومدم ..
با حیرت نگام کرد و گفت:
- شما؟
- پ ن پ مادر بزرگ شما ...
بابا بازومو فشرد و با تحکم گفت:
- توسکا!!!
بعد رو به خانومه گفت:
- خانوم ما باید کجا بریم؟
منشیه همونطور که با دهن باز به من نگاه می کرد اشاره به همون در کرد ... خواستیم بریم سمت در که سریع گفت:
- تشریف داشته باشین ... از ساعت نه تست می گیرن ... یه ربع دیگه ...
نگاه کردم به سالن ... چه عجب! چند تا مبل گذاشته بودن اونجا ... خبر نداشتم طناز چی کار کرده؟!! قرار بود روز بعدش بیاد اینجا ... اصلا دیگه ازش نپرسیدم چی شد ... من کی بهش زنگ می زدم که بار دومم باشه؟!! ولی خداییش اگه کارم جور شد دست اونم یه جوری بند می کنم ... این شغلو از اون دارم ... چه خوش خیالم من!!! کو شغل؟ در باز شد و یه دختره با مامانش اومدن تو و یه راست رفتن سمت منشیه ... عجب جیگری بود! چشمای درشت و کشیده سبز داشت با پوست برنزه و موهای بلوند ... منشیه حرفی که به من زده بود رو به اونم زد ... اونا هم اومدن نشستن ... تا ساعت نه سه نفر دیگه هم اومدن و شدیم پنج نفر ... یکی از یکی خوشگل تر بودن ... من بین اینا شانسی نداشتم ... البته قشنگ بودم ولی نه دیگه تا این حد!! مشخص بود پنج نفر به قول خودم رفتن واسه فینال ... کم مونده بود به بابا بگم پاشو بریم منصرف شدم ... ولی دندون سر جیگرم گذاشتم. بالاخره ساعت نه شد و خانومه گفت:
- خانوم مشرقی بفرمایید داخل ...
با بابا بلند شدیم ... بابا پرسید:
- منم برم تو ایرادی نداره ...
دختره پوزخندی زد و گفت:
- اگه دخترتون هول نمی کنن ایرادی نداره ...///////////////////////////////
بابا که فهمید یارو یه چیزیش می شه با اطمینان گفت:
- دخترم اگه قرار بود هول بشه الان اینجا نبود ...
الهی دهنتو طلا بگیرم یه روزی بابا ... دو تایی با هم رفتیم تو ... اووه چه خبر بود اینجا!!! دکور همون بود ... ولی آدمای پشت میز شده بودن هشت نفر ... یه دست مبل هم یه گوشه چیده شده بود ... کم کم داشتم هل می شدم به فیلمبردار هم یه صدابردار اضافه شده بود ... شهریار با دیدن ما ایستاد و با لبخند گفت:
- سلام ... خیلی خوش اومدین خانوم مشرقی ...
چه منو یادش مونده بود!!! دوباره یادم افتاد سلام نکردم ... بابا هم مثل من شوکه شده بود ... به همه سلام کردیم و یه گوشه ایستادیم ... شهریار گفت:
- خب خانوم مشرقی بهتون تبریک می گم که به مرحله دوم رسیدین .... انگار شانس با شما که علاقه ای به بازیگری نداشتین بیشتر یار بوده ... 
زل زدم توی چشمای خاکستریش و گفتم:
- اینطور به نظر می رسه ...
لبخندی زد ... اشاره به صندلی های راحتی کرد و گفت:
- بفرمایید بشینید خانوم مشرقی ... شما هم همینطور آقای ...
سریع گفتم:
- پدرم هستن ...//////////////////////////////////////
شهریار گفت:
- بله بله ... خیلی خوشبختم ... بفرمایید آقای مشرقی ...
بابا هم تشکری کرد و هر دو نشستیم ... شهریار اشاره ای به جمع کرد و گفت:
- دیگه بهتره جمع رو بهتون معرفی کنم ... شاید همکار شدیم ... اگه هم نشدیم مطمئن باشین شما که تا اینجا اومدین همیشه شانستون برای بازیگر شدن بالاست ...
گیج و گنگ نگاش کردم و اون شروع به معرفی کرد:
- کارگردان اثر که معرف حضورتون هستن ... آقای صدری ... ایشون هم فیلمنامه نویس ما آقای شکوهی ... خانوم مدیری گریمور حرفه ای ما هستن ... 
اصلا نمی فهمیدم داره چی می گه ... برام مهم نبود کی به کیه ... می خواستم زودتر تستم رو بدم و برم ... همه رو معرفی کرد ولی هنوز نمی دونستم خودش اونجا چی کاره است ... آقای صدری سوال ذهنمو جواب داد:///////////////////////////////////
- این شهریار گل هم ... تهیه کننده ماست ... که با وجود جوونیش خوب تونسته گروه رو ساپورت کنه ...
دهنم باز موند ... پس بچه مایه داره!!! از اونا که نمی دونن پولاشونو چه جوری باید خرج کنن ... اینم زده تو کار تهیه کنندگی ... باشه ... خوش به حالش! ما که بخیل نیستیم خدا بیشتر بهش بده ... 
شهریار با لبخند تشکر کرد و گفت:
- خب و اما تست امروز ...
زل زدم توی دهنش ... بابا هم با دقت و ریز بینی به همه اونها خیره شده بود ... شهریار سرفه ای کرد و ادامه داد:
- نقش امروزتون اینه که ما این وسط یه ماکت قرار می دیم ... شبیه قبر ... شما باید نقش دختری رو بازی کنین که پدرش به تازگی فوت شده ... و اون تازه فهمیده ... از قضا خیلی هم به پدرش وابسته است ...
یعنی آسونتر از این نقش نبود بدن به من؟!!! هر چند که از تصورش مو به تنم راست شد ولی می دونستم که همین حالت بهم کمک می کنه که راحت تر بازی کنم ... با تاسف به بابا نگاه کردم که بهم لبخند زد ... با دیدن لبخندش جون گرفتم ... از جا بلند شدم و رفتم وسط ... یکی از پسرها که فکر کنم مسئول تدارکات بود ماکت قبر رو به اشاره شهریار آورد گذاشت وسط ... دوربین هم تنظیم شد ... کنار دیوار ایستادم ... چشمامو بستم زیر لب اسم خدا رو صدا زدم ... استرسم پر کشید ... دوباره شدم همون توسکا ... چشم باز کردم و به چشمای منتظرشون گفتم:
- من آماده ام ...
آقای صدری سری تکون داد و گفت:
- سه ... دو ... یک ... اکشن ...///////////////////////////////

 

منبع: رمان دوستان/98تیا

 

مستقيم کتاب رمان جدال پرتمنا[1] دانلود مستقيم و رايگان کتاب رمان جدال پرتمنا[1] دانلود رايگان کتاب رمان جدال پرتمنا[1] دانلود مستقيم کتاب رمان گناهکار[1] دانلود مستقيم و رايگان کتاب رمان گناهکار[1] دانلود رايگان کتاب رمان گناهکار[1] دانلود مستقيم کتاب رمان عاشقانه موبايل[1] دانلود مستقيم و رايگان کتاب رمان عاشقانه موبايل[1] دانلود رايگان کتاب رمان عاشقان[1] دانلود رمان بازي عشق براي گوشي اندرويد[1] دانلود رمان بازي عشق براي گوشي جاوا[1] دانلود رمان هاي عاشقانه جديد جاوا[1] دانلود رمان پريچهر براي اندرويد[1] دانلود رمان پريچهر براي جاوا[1] دانلود رمان پريچهر براي کامپيوتر[1] دانلود رمان تاوان بوسه هاي تو براي کامپيوتر[1] دانلود رمان تاوان بوسه هاي تو براي موبايل[1] دانلود رمان ثمره انتظار براي موبايل[1] دانلود رمان ثمره انتظار براي اندرويد[1] دانلود رمان ثمره انتظار براي جاوا[1] دانلود داستان سلطان سليمان[1] دانلود رمان زندگي سلطان سليمان[1] دانلود زندگينامه سلطان سليمان[1] دانلود رمان چشم هايي به رنگ عسل براي جاوا[1] دانلود رمان چشم هايي به رنگ عسل براي اندرويد[1] دانلودرمان چشمهايي به رنگ عسل[1] دانلود رمان چيز هايي هم هست براي اندرويد[1] دانلود رمان چيز هايي هم هست براي جاوا[1] دانلود رمان دالان بهشت براي موبايل جاوا[1] دانلود رمان دالان بهشت براي اندرويد[1] دانلودرمان در امتداد حسرت براي گوشي سوني اريکسون[1] دانلود رمان در امتداد حسرت براي گوشي نوکيا[1] دانلود رمان رکسانا از مودب پور[1] دانلود رمان رکسانا به صورت پي دي اف[1] دانلود رمان رکسانا به صورت جاوا[1] دانلود تمام رمان هاي سايت نودوهشتيا[1] دانلود رمان هاي جديد سايت نودوهشتيا[1] دانلود جديدترين رمان هاي سايت نودوهشتيا[1] دانلود رمان نامزد من براي پي دي اف[1] دانلود رمان نامزد من براي گوشي جاوا[1] دانلود رمان وقتي تو آمدي براي گوشي جاوا[1] دانلود رمان وقتي تو آمدي براي پي دي اف[1] دانلود رمان قرار ما عشق نبود براي پي دي اف[1] دانلود رمان قرار ما عشق نبود براي گوشي جاوا[1] دليل باز نشدن سايت گوگل[1] دليل اخطار دادن مرورگر در هنگام ورود با سايت گوگل[1] دانلود رمان زندگي غيرمشترک براي پي دي اف[1] دانلود رمان زندگي غير مشترک براي جاوا[1] دانلودرمان زندگي غيرمشترک براي اندرويد[1] دانلود رمان زير يک سقف براي پي دي اف[1] دانلود رمان زير يک سقف براي گوشي جاوا[1] دانلود رمان صد سال تنهايي اثر گابريل گارسيا مرکز[1] دانلود نسخه پي دي اف رمان صد سال تنهايي[1] دانلود رمان صد سال تنهايي[1] دانلود رمان پي دي اف تاوان عشق[1] دانلود رمان تاوان عشق از فهميه رحيمي[1] دانلود تاوان عشق[1] دانلود رمان يلدا براي رايانه[1] دانلود رمان يلدا از مودب پور[1] دانلود رمان يلدا به صورت pdf[1] دانلود رمان هاي خوب شکسپير[1] دانلود رمان ژوليت از شکسپير[1] دانلود رمان رومئو از شکسپير[1] دانلود کتاب هاي داستان کوتاه خارجي[1] دانلود کتاب مجموعه داستان هاي کوتاه خارجي انگليسي[1] دانلود رمان سکوت عشق به صورت پي دي اف[1] دانلود رمان سکوت عشق براي رايانه[1] دانلود رمان سکوت عشق براي اندرويد[1] دانلود رمان خواستگاري مودب پور[1] دانلود رمان خواستگاري براي پي دي اف[1] دانلود رمان خواستگاري به صورت پي دي اف براي رايان[1] دانلود رمان زندگي غير مشترک با فرمت جاوا[1] دانلود رمان زندگي غير مشترک با فرمت اندرويد[1] دانلود رمان سفر به ديارعشق با فرمت جاوا[1] دانلود داستان سفر به ديار عشق براي گو شي[1] دانلود رمان سها با فرمت جاوا[1] دانلود رمان سها با فرمت pdf[1] دانلود رمان سها با فرمت اندرويد[1] دانلود رمان روزهاي باروني با فرمت JAVA[1] دانلود رمان روزهاي باروني با فرمت APK[1] دانلود رمان روزهاي باروني با فرمت PDF[1] دانلود رمان سفر به مرکز زمين با فرمت پي دي اف[1] دانلود رمان سفر به اعماق زمين براي کامپيوتر و موبايل[1] دانلود رمان هاي عاشقانه مخصوص گوشي هاي اندرويد[1] دانلود رمان شب سراب براي موبايل[1] دانلود رمان شب سراب براي کامپيوتر[1] دانلود رمان شب سراب براي تبلت[1] دانلود رمان شاه شطرنج براي کامپيوتر[1] دانلود رمان شاه شطرنج براي موبايل[1] دانلود رمان شاه شطرنج براي اندرويد[1] دانلود رمان همخونه براي موبايل[1] دانلود رمان همخونه با فرمت جاوا و اندرويد[1] دانلود رمان همخونه پي دي اف[1] رمان کامپيوتري[1] دانلود رمان 100 سال تنهايي[1] دانلودرمان100سال تنهايي براي موبايل[1] دانلود رمان هاي گابريل مارکز[1] دانلود رمان ضيافت اشکها براي موبايل[1] دانلود رمان ضيافت اشکها براي کامپيوتر[1] دانلود رمان ضيافت اشکها براي اندرويد[1] دانلود رمان ژينوس براي اندرويد apk[1] دانلود رمان ژينوس با فرمت PDF و جاوا[1] تمام قسمتهاي رمان سيگار شکلاتي[1] دانلود نسخه پي دي اف رمان سيگار شکلاتي[1] دانلود رمان هاي ماجراجويي ژول ورن[1] دانلود رمان سفر به مرکز زمين براي موبايل جاوا و اندرويد[1] رمان تبلت[1] دانلود رمان خلوت نشين عشق براي گوشي جاوا[1] دانلود رمان خلوت نشين عشق براي پي دي اف و اندرويد[1] رمان هاي معروف خانم الکساندر دوما[1] رمان جوزف بالسمو از الکساندردوما[1] دانلود رمان طلايه با فرمت APK اندرويد[1] دانلود رمان طلايه با فرمت JAVA جاوا[1] دانلود رمان جدال پر تمنا با فرمت PDF[1] دانلود رمان جدال پرتمنا با فرمت جاوا[1] دانلود رمان شيدايي براي موبايل[1] دانلود رمان شيدايي رحيمي براي کامپيوتر[1] دانلود رمان لبخندخورشيد با فرمت pdf - java- apk[1] دانلود رمان هاي عاطفه منجزي براي موبايل[1] داستان هاي آموزنده از پيامبر اکرم (ص)[1] داستان مثل آش نخورده و دهن سوخته[1] حکايت آش نخورده و دهان سوخته[1] داستان هاي کهن پارسي[1] داستان ها و حکايات قديمي خاطره انگيز و پند آموز جالب[1] حکايت هاي قديمي زيبا و دلنشين فارسي[1] داستان و حکايت آن گلابي باشد احسان پدرم[1] داستان زن خيال پرداز ساده لوح[1] حکايات قديمي از پر توقعي[1] حکايات انسانهاي طمع کار و پر توقع[1] حکايات قديمي زيبا و دلنشين[1] دانلود داستان هاي زيباي ژول ورن[1] دانلود داستان ماجراي يک شهر از ژول ورن[1] دانلود کتاب ماجراي يک شهر براي موبايل و اندرو[1] دانلود رمان ميشل استروگف براي موبايل[1] دانلود رمان ميشل استروگف براي اندرويد[1] دانلود رمان ميشل استروگف براي جاوا و سيمب[1] دانلود کتاب مجموعه داستان هاي محمد علي جمالزاده[1] دانلود کتاب هاي جمالزاده براي کامپيوتر پي دي اف[1] دانلود رمان ها و داستان هاي گاربريل گارسيا مارکز[1] دانلود داستان گزارش يک آدم ربايي[1] دانلود رمان آدم ربايي مارکز[1] حکايت چه مکن بهر کسي اول خودت بعدا کسي[1] داستان ضرب المثل چاه مکن بهر کسي[1] حکايت قديمي چاه مکن بهر کسي[1] دانلود رمان هاي کلاسيک ژول ورن[1] دانلود رمان هاي کلاسيک آنتوان چخوف[1] دانلود رمان هاي کلاسيک خارجي ترجمه شده[1] دانلود ايبوک رمان گيله مرد[1] دانلود رايگان داستان گيله مرد بزرگ علوي[1] دانلود رمان گيله مرد براي کامپيوتر و موبايل[1] دانلود رمان هاي ايرج پزشکزاد[1] دانلود داستان دائي جان ناپلئون[1] دانلود رمان دائي ناپلون از پزشکزاد[1] دانلود رمان هاي محمد علي جمال زاده[2] دانلود ايبوک قصه هاي کوتاه براي يچه هاي ريشدار[1] دانلود داستان آسمون ريسمون محمد علي[1] دانلود رمان هاي محمد علي جمالزاده[1] دانلود رمان آسمون ريسمون براي کامپيوتر و موبايل[1] دانلود ايبوک داستان نويسي[1] دانلود کتاب آموزش داستان نويسي[1] دانلود کتاب قصه نويسي محمد علي جمالزاده[1] دانلود ايبوک سروته يک کرباس[1] دانلود کتاب الکترونيکي سروته يک کرباس جمالزاده[1] دانلود رايگان رمان مردي که مي خندد[1] دانلود رمان مردي که ميخندد براي موبايل[1] دانلود رمان مردي که ميخندد براي اندرويد[1] دانلود رمان هملت شکسپير[1] دانلود داستان هملت براي موبايل اندرويد و جاوا[1] دانلود کتابهاي قديمي ويليام شکسپير[1] دانلود تمام آثار ويليام شکسپير[1] دانلود رمان و داستان اتللو[1] دانلود رايگان کتابهاي رمان دهه 80 ايراني فارسي[1] دانلود رمان هاي دهه 70 و 60 ايراني[1] دانلود رايگان رمان برف هاي کليمانجارو[1] دانلود رمان هاي اثر ارنست ميلر[1] دانلود مستقيم کتاب برف هاي کليمانجاور[1] دانلود رمانهاي معروف چارلز ديکنز[1] دانلود رمان هاي کلاسيک چارلز ديکنز[1] دانلود رمان آروزهاي بزرگ از آقاي ديکنز[1] دانلود رمان هاي معروف هري پاتر[1] دانلود کتاب رمان هاي جديد هري پاتر[1] دانلود رمان هاي ترجمه شده فارسي هري پاتر[1] دانلود همه رمان هاي پري پاتر[1] دانلود مجموعه رمان هاي افسانه اي هري پاتر[1] دانلود داستان هري پاتر و کيمياگر جادوگر[1] دانلود رمان هاي علي اکبر کرماني نژاد[1] دانلود رمان هاي شما چيزي گم نکردين[1] دانلود رمان هاي کلاسيک ايراني[1] دانلود داستان کباب غاز[1] دانلود قصه کباب غاز از محمد علي جمال زاده[1] دانلود رمان هاي ادبي[1]

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    دوست دارید بیشتر چه مطالبی در سایت قرار بگیره؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4105
  • کل نظرات : 26
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 107
  • آی پی امروز : 252
  • آی پی دیروز : 211
  • بازدید امروز : 1,232
  • باردید دیروز : 505
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 3,967
  • بازدید ماه : 9,330
  • بازدید سال : 95,840
  • بازدید کلی : 20,084,367