loading...
پایگاه آموزشی تفریحی کمپنا
milad بازدید : 1054 سه شنبه 28 خرداد 1392 نظرات (0)

رمان باورم کن

 

رمان باورم کن فصل ١٠

 

رمان باورم کن فصل  ١٠در ادامه مطلب

.

.

.

.

یه ژاکت رو دسته ی صندلی بود برداشتمش و پوشیدم . وای هنوز سردم بود یه شال بافتم رو زمین بود اونم ورداشتم و پیچیدم دورم. کورمال کورمال از تو اتاق اومدم بیرون. این طبقه که خبری نبود صداها از پایین میومد. از پله ها رفتم پایین. واه اینجا چه خبره؟؟؟ نصفه شبی چرا همه ی چراغا روشنه؟؟؟ این آدما کین اینجان؟؟ در طول روز ما هیچ کدوم از خدمه ی خونه رو نمیدیدیم چه برسه به شبا اما انگاری هرکی تو این خونه کار که خوبه یه رفت و آمدی هم میکنه اینجا جمع شده. یه نگاه انداختم و زهرا یکی از بچه های آشپزخونه رو دیدم.
من: زهرا اینحا چه خبره؟؟؟ این سرو صدا ها چیه؟؟؟
زهرا: خانم دارن با آقا دعوا میکنن.
گیج خواب بودم : خوب پس شما اینجا چی کار میکنین؟؟؟ یه دعوای زن و شوهریه شما برین دنبال کارتون.
یه آن به خودم اومدم چشمای زهرا گرد شده بود. تازه یادم افتاد که خانم ما که شوهر نداره یعنی مرحومه پس کی داره با طراوت جون دعوا میکنه؟؟؟ سریع رفتم سمت اتاق خانم احتشام کلی آدم پشت در اتاقش ایستاده بودن و همه نگران به در بسته نگاه می کردن.
امشب به خاطر مهمونی کلی آدم اومده بودن کمک و انگار هنوز کسی نرفته بود خونه و سرو صداهام همه رو جمع کرده بود جلو ی این در. رفتم جلو و مهری خانم و دیدم.
من: مهری خانم اینجا چه خبره؟؟؟
مهری با نگاه نگران: آقا شروین خانم....
تازه انگاری صداها رو میشنیدم. شروین بلند بلند داد میکشید. اصلا" صدای طراوت جون نمیومد. برام عجیب بود که چی باعث شده کوه یخ لالمون این جوری داد بکشه.
شروین: کی گفته بود این کارو بکنید؟؟؟ من اومدم آرامش داشته باشم. از دست مامانم اینا اومدم اینجا شما راحتم نمی زارین. کی مهمونی خواست؟؟؟ فکر کردین نفهمیدم هر چی دختر تو دوست و فامیل داشتین کشوندین اینجا تا جلو من رژه برن؟؟؟ چند بار بگم من ازدواج بکن نیستم.
خانم: شروین جان چرا عصبانی میشی؟؟؟ آخه این دخترا که بد نیستن؟؟؟ منم که چیزی نگفتم، گفتم یکم باهاشون رفت وآمد بکن باهاشون آشنا بشو شاید خوشت بیاد.
شروین دیگه منفجر شد داد میکشید: من هر چی میگم شما حرف خودتون و می زنید. می خواید از اینجا هم برم؟؟؟ می خواید دیگه پیشتون نباشم؟؟؟ خوب میرم ....
شروین این و گفت و یهو در اتاق با سرعت باز شد. من چسبیده به در وایساده بودم. در که باز شد رخ به رخ شروین شدم. سرم به زور تا سینه اش میرسید. همچین اخم کرده بود که حاضر بودم تو اون لحظه هر جای دنیا باشم الا جلوی اون در. اژدها که میگم بد نمیگم. یه لحظه فکر کردم از گوشاش و بینیش دود میاد. یه نگاه عصبانی و بد به من انداخت که دوست داشتم همونجا قبرم و بکنم برم توش رو خودمم خاک بریزم اما جلو دست این پسره نباشم. سیم ثانیه خودم و کشیدم کنارو چسبوندم به در. شروین عصبانی از جلوم رد شد و رفت. چشمم افتاد به خانم احتشام که قلبش و گرفته بود و نفسای عمیق می کشید انگار هوا کم آورده بود سریع دوییدم سمتش و دستش و گرفتم و نشوندمش رو تخت. مهری خانم هم دنبالم.
من: مهری خانم یه لیوان آب بیارید برای خانم.
مهری دویید از در بیرون. منم با دست پشت خانم و می مالیدم که یکم نفسش جا بیاد.
من: چی شد طراوت جون حالتون خوبه؟؟؟ چرا عصبی شدین آخه ببینید با خودتون چی کردین.
مهری با یه لیوان آب اومد. سریع لیوان و گرفتم و بردم سمت لب خانم.
من: طراوت جون یکم آب بخورید حالتون بهتر بشه.
به زور یه قلوپ آب خورد. یکم نفسش جا اومده بود.
یکی از خدمتکارا سراسیمه اومد و گفت: خانم آقا چمدون بدست دارن می رن.
خانم احتشام رسما" سکته هرو زد. دستم وگرفت و آروم گفت: آنید برو دنبالش. نزار بره. سعی کن جلوش و بگیری. اگه رفت دنبالش برو تنهاش نزار. میترسم با اون حالش یه کاری دستمون بده.
وای خدا من و بکش وگرنه من برم پیش این اژدها اون منو میکشه ها.
داشتم گیج خانم و نگاه میکردم که یه دادی زد و گفت: د میگم برو.
مثل فنر از جام پریدم و زدم بیرون شروین داشت چمدون بدست با گیتارش از سالن بیرون میرفت. منم دنبالش. آخه چی به این بگم که وایسه و نره این اصلا" من و داخل آدم حساب میکنه که بخواد به حرفم گوش کنه؟؟؟ تیری در تاریکیه دیگه.
من: آقای احتشام کجا میرید این وقته شب. حالتون خوب نیست. عصبانی هستید نمیتونید درست فکر کنید. حالا بمونید تا صبح آروم تر که شدید بهتر فکر میکنید.
کو گوش شنوا. دارم یاسین به گوش خر الاغش میخونم.
شروین تند تند با اون لنگای درازش میرفت سمت ماشینش و منم مثل بز دنبالش میدوییدم.
من: آقای احتشام اصلا" صدای من و میشنوید؟؟
عصبانی شدم. بهش احترام گذاشتم پروو شده.
من: میشنوی چی میگم؟ دارم با تو حرف میزنما. احتشام .هوی... شروین با توام.
لجم گرفت دیگه بهش رسیده بودم . کنار ماشین بودیم در عقب و باز کرد گیتارش و انداخت رو صندلی و خواست که چمدون و هم بندازه کنارش. عصبی رفتم جلو و چمدونش و کشیدم.
من: مگه با تو نیستم؟ کجا می خوای بری این وقت صبح؟ نمیبینی طراوت جون حالش بد شده. می خوای سکته اش بدی؟؟؟
همچین برگشت نگام کرد که قبض روح شدم دستم خود به خود شل شد و افتاد پایین و خودم ساکت شدم و جیکم در نیومد. مثل میرغضب نگاه میکرد. شروین که دست شل شده ی من و دید بی حرف چمدون و برداشت و انداخت پشت ماشین و رفت سمت در جلو. یه لحظه به خودم اومدم. نباید می زاشتم بره وگرنه جواب خانم احتشام و چی بدم.
تندی دوییدم و رفتم اونور ماشین و در و باز کردم و خرچنگی خودمو نشوندم رو صندلی جلو
شروین یه نگاه با حرص بهم کرد و من اصلا" به روی خودم نیاوردم و صاف زوم کردم به شیشه جلو. نفسش و با صدا داد بیرون و ماشین و روشن کرد.
یا خدا اصلا فکر نمی کردم بخواد راه بیوفته گفته بودم من و ببینه تو ماشین بی خیال میشه. با ترس و تعجب بهش نگاه کردم که دیدم نیشخندش گوشه ی لباشه و به تلافی داره جلوشو نگاه می کنه.
راه افتاد و از خونه زد بیرون. یعنی این پسره کجا می خواد بره؟؟؟ یه دور میزنه و بر میگرده خونه کجا رو داره این وقت شب؟؟؟
به خیابون اصلی که رسید نگه داشت. برگشت سمت من و گفت: پیاده شو.
من: پیاده شم؟؟ اینجا؟؟ این وقت شب؟؟؟
شروین: من ازت دعوت نکردم که بیای الانم می تونی پیاده شی.
ترسیدم نصفه شبی من و وسط خیابون بندازه پایین از طرفی هم قول داده بودم نمی شد تنهاش بزارم. دو دستی چسبیدم به در و برای استحکام بیشتر پامم فشار می دادم به داشبورد که اگه خواست به زور پیادم کنه نتونه. حالا انگاری زورم بهش میرسید. همچین واسه خودم ژسته کنه های زیگیل و گرفته بودم که نگو.
من: عمرا" پیاده شم اونم اینجا این وقت شب.
شروین : یعنی چی پس کجا پیاده میشی؟؟؟
من: هیچ جا هر جا بخوای بری باهات میام قول دادم.
شروین یه ابروش و داد بالا: یعنی هر جا برم تو هم میای؟؟؟
با سر جواب مثبت دادم.
شروین یه لبخند پلید زد.
شروین: مطمئنی؟؟؟
من همچین جو زده ی قولم بودم که نگو محکم گفتم: مرده وقولش مطمئن مطمئن.
شروین دوباره به جلوش نگاه کرد و با یه لبخند موزی گفت: باشه پس بپا پشیمون نشی.
یه لحظه ترسیدم اما نه این هیچ غلطی نمیتونه بکنه خانم احتشام پدرش و در میاره. اصلا" خودم که نمردم همچین گازش بگیرم که بمیره.
شروین دیگه چیزی نگفت و منم حرفی نزدم. یکم که گذشت به خاطر تکونای ماشین و خستگی زیاد چشمام سنگین شد و رو هم افتاد.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    دوست دارید بیشتر چه مطالبی در سایت قرار بگیره؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4105
  • کل نظرات : 26
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 107
  • آی پی امروز : 191
  • آی پی دیروز : 172
  • بازدید امروز : 458
  • باردید دیروز : 380
  • گوگل امروز : 20
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 4,849
  • بازدید ماه : 15,893
  • بازدید سال : 122,308
  • بازدید کلی : 20,110,835